خان خانانلغتنامه دهخداخان خانان . [ ن ِ ] (اِخ ) محمدرحیم خان بن بیرام خان قرامانلو. پدر او با همایون پادشاه در عصر شاه طهماسب بهند رفت و در آنجا خان خانان متولد شد. نصرآبادی از او نام برده و گفته است که منشآت شیخ ابوالفضل و تاریخ اکبری دو دلیل بر فضل این مردند و نیز ابوالفضل بعضی از غزلیات او را
خان خانانلغتنامه دهخداخان خانان . [ ن ِ ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است بحوالی شیراز. فصیحی خوافی در حوادث 754 هَ . ق . نوشته : «در اوایل صفر بظاهر شیراز نزول فرمود [ امیر مبارزالدین ] و شیخ ابواسحاق در پنج فرسنگی شیراز در مرحله ٔ خان خانان پی
خان خانانلغتنامه دهخداخان خانان . [ ن ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادشاه چین را گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) : خان خانان روانه گشت ز چین تا شود خانه گیر شاه زمین . نظامی .چو عقد سپه برهم آسوده شددل خان خانان ب
شبکۀ خانگیhome area network, HANواژههای مصوب فرهنگستانشبکهای درون خانۀ کاربر که افزارههای رقمی شخص را به هم متصل میکند
خان خانیلغتنامه دهخداخان خانی . (حامص مرکب ) ملوک الطوایفی . رجوع به ملوک الطوایفی شود. || هرج و مرج .
خان خانیفرهنگ فارسی معین[ تر - فا. ] (حامص .) حکومتی با دولت مرکزی ضعیف ، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد.
خان جان خانلغتنامه دهخداخان جان خان . (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد. واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری خرم آباد و شش هزارگزی شمال شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل و مالاریایی . دارای <span class="hl" dir="ltr"
غورخانلغتنامه دهخداغورخان . (اِخ ) خان خانان . لقب ملوک قره ختای . و «جاموقا» دشمن چنگیزخان را نیز به این لقب ملقب کرده اند. (از اعلام المنجد).
بگلربکلغتنامه دهخدابگلربک . [ ب ِ / ب َ ل َ ب َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) بیگلربیک . بمعنی خان خانان و امیر امیران . (آنندراج ) (غیاث ).
خانفرهنگ فارسی عمید۱. لقب احترامآمیز برای سران قبایل و مالکان.۲. عنوانی احترامآمیز که به همراه نام مردان میآید: امیرخان، خسروخان.۳. عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار.⟨ خان خانان: [قدیمی] عنوان پادشاهان چین و ترکستان.
الغبگلربگلغتنامه دهخداالغبگلربگ . [ اُ ل ُ ب َ ل َ ب َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) بزرگترین امیر امیران . ترکیبی است از الغ بمعنی بزرگ و بگلربگ بمعنی خان خانان یا میر میران . (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : نرّی خر گو مباش اندر رگش حق همی داند الغ بگلربگش .<p class="
خانلغتنامه دهخداخان . (ترکی ، اِ) رئیس . امیر. بزرگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رئیس به نزد ترکان . (مفاتیح ) : اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش راو گر با خان برادر شد خیانت دید از خانش . ناصرخسرو.باز خانان خام طمع کنندما
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) شهرکی است بخوزستان آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیارو بر لب رود نهاده . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
خانلغتنامه دهخداخان . (اِ) خانه . بیت . (صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت ازاو بیرون فکن . رودکی .تا
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) دهی است ازدهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی . این ده را راه ارابه رو است . ناحیه ای است کوهستانی . آبادی آن در دره قرار دارد. آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد. سکنه ٔ آنجا <span class="hl" dir=
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) نام موضعی به اصفهان میباشد. یاقوت آرد: این کلمه عجمی الاصل است و در آن زبان اطلاق به منازلی میشود که سوداگران در راه بدان سکونت میکنند. کاروانسرای مشهور چنین است که ابواحمد محمدبن عبد کویة الخانی الاصفهانی بدانجا منسوب است ، ولی این شهرت صحیح نیست و ابواحمد منسوب
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) از امیران اعظم همایون است بعهد سلطان ابراهیم لودی از سلاطین افاغنه ٔ هند. (تاریخ شاهی ص 84).
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) از معاریف سیرجان کرمان در اواخر دوره ٔ قاجاریه است . رجوع به تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 422 و487 شود.
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) وزیر لشکر فرزند میرزاآقاخان صدراعظم نوری از مردم حدود نیمه ٔ دوم قرن سیزدهم هَ . ق . است . (فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 66 و 620).
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) ششمین از سلاطین خاندیش هند. از 909 تا 916 هَ . ق . سلطنت کرده است . و نیز رجوع به تاریخ شاهی شود.