خاکروبواژهنامه آزاد1 - ( صفت ) آنکه خاک و آشغال کوچه و محله را پاک کند . 2 - کناس . 3 - ( اسم ) جاروب جارو
طالب خاکروبلغتنامه دهخداطالب خاکروب . [ ل ِ ب ِ ] (اِخ ) صاحب کتاب النقض ذیل احوال ابوالقاسم بن عبدویه آرد: شخصی اصولی مذهب و شیعی بوده پادشاه وقت او را بسبب فتنه و غوغا بفرمود برآویختن و چون او را معلوم شد که طالب خاکروب سنی و دیگران از حنفی و شافعی در حق وی خوابهای نیک دیدندو معتمدان طوایف بر ایما
خاکروبهلغتنامه دهخداخاکروبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) گرد و خاشاک که از رُفتَن صحن و جا پیدا می آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دم جاروب . مطلق فضول از خاک و خاشاک و غیره . آشغال . خُمامَه . (منتهی الارب ). سُباطَه . (منتهی الارب ) (دهار). سُفارَه . کُناسَه .قُ
خاکروبیلغتنامه دهخداخاکروبی . (حامص مرکب ) عمل رُفتَن خاک . خاک را پاک کردن . جاروب کردن و گرد گرفتن .
سافنةلغتنامه دهخداسافنة. [ ف ِ ن َ] (ع ص ، اِ) باد خاکروب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باد وزنده بر روی زمین و خراشنده خاک را. (شرح قاموس ). باد وزنده بر روی زمین . (قطر المحیط). ج ، سوافن .
سرمه چوبلغتنامه دهخداسرمه چوب .[ س ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) میل سرمه . (غیاث ). میل سرمه و در عرف هند سرمه چو بدون موحده شهرت دارد و چون توافق این دو زبان زیاده از بیان است دور نیست که این در فارسی صحیح باشد، مثل جاروب و جارو و رفت و روب و رفت و رو. (آنندراج ). م
کناسلغتنامه دهخداکناس . [ ک َن ْ نا ] (ع ص ، اِ) آنکه خاشاک خانه روبد و آن را به فارسی هندوستان خاکروب گویند. (آنندراج ) (غیاث ). خاکروب . (مهذب الاسماء) (دهار). آنکه چاه مبرز پاک کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حلال خور. کسی که خاشاک و خاکروبه از خانه می برد. هاری . چندال . آنکه آبشتنگاه ر
جرعه چینلغتنامه دهخداجرعه چین . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) آن که جرعه برچیند. جرعه چیننده : جرعه برچیند آفتاب از خاک من هم از خاک جرعه چین باشم . خاقانی .برخاک در تو خون چشمم خاقانی جرعه چین نویس
خاک روبلغتنامه دهخداخاک روب . (نف مرکب ) کَنّاس . (دهار) (آنندراج ). آنکه خاک روبد : خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد. خاقانی .شاهنشه دو کون محمد که هر صباح آید بخاک روب درش بر سر آفتاب . علی خر
خاکروبهلغتنامه دهخداخاکروبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) گرد و خاشاک که از رُفتَن صحن و جا پیدا می آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دم جاروب . مطلق فضول از خاک و خاشاک و غیره . آشغال . خُمامَه . (منتهی الارب ). سُباطَه . (منتهی الارب ) (دهار). سُفارَه . کُناسَه .قُ
خاکروبه ایلغتنامه دهخداخاکروبه ای . [ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) کسی که حمل خاکروبه ها می کند. کسی که آشغال و خاکروبه را می برد. خاکروبه بر. خاکروبه کش .
خاکروبه برلغتنامه دهخداخاکروبه بر. [ ب َ / ب ِ ب َ ] (نف مرکب ) برنده ٔ خاکروبه . برنده ٔ آشغال و خاکروبه . خاکروبه ای . خاکروبه کش .
خاکروبه دانلغتنامه دهخداخاکروبه دان . [ ب َ / ب ِ] (اِ مرکب ) محلی که خاکروبه در آن می ریزند. آشغال دان . جای آشغال . مَنهَرَه . خاکدان . خاشکدان . سَلَّه .
طالب خاکروبلغتنامه دهخداطالب خاکروب . [ ل ِ ب ِ ] (اِخ ) صاحب کتاب النقض ذیل احوال ابوالقاسم بن عبدویه آرد: شخصی اصولی مذهب و شیعی بوده پادشاه وقت او را بسبب فتنه و غوغا بفرمود برآویختن و چون او را معلوم شد که طالب خاکروب سنی و دیگران از حنفی و شافعی در حق وی خوابهای نیک دیدندو معتمدان طوایف بر ایما