خاکشانلغتنامه دهخداخاکشان . (اِخ ) دهی است جزو دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین . واقع در 27 هزارگزی باختر آبیک و 15 هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است جلگه ای باهوای معتدل و دارای 300 تن سک
زفرلغتنامه دهخدازفر. [ زَ ف َ / زَ ] (اِ)دهان را گویند که به عربی فم خوانند. (برهان ). دهان ... و آن را زفو نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج ). دهان . (جهانگیری ). دهان . فم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). اوستا «زفر» (گلو)، پهلوی زفر. هوبشمان ز
مالکلغتنامه دهخدامالک . [ ل ِ ] (ع ص ) خداوند. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که دارای چیزی باشد و بتواند در آن تصرف کند. خداوند و صاحب و متصرف و دارنده . (ناظم الاطباء). خداوند. رب . دارا. دارنده . ج ، مالکین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، مُلاّک ، مُلَّک . (منتهی الارب
ساکسنلغتنامه دهخداساکسن . [ س ُ ] (اِخ ) قومی است از نژاد ژرمن . و این قوم از روزگار رومیان باز در شمال آلمان و در کرانه های دریای شمال یعنی در حدود هانور و هولشتاین کنونی سکونت داشتند و تا حدود دانمارک و هلند نیز پراکنده بودند، و به دلیری و جنگاوری و آداب و خوی خشن اشتهار داشتند. سرزمین محل س
چادرلغتنامه دهخداچادر.[ دَ / دِ / دُ ] (اِ) خیمه . سایبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه ٔ لباسها پوشند. جامه ٔ رویین زنان . جامه
یمنلغتنامه دهخدایمن . [ ی َ م َ ] (اِخ ) ناحیتی است از عرب آبادان و خرم و با نعمت بسیار و کشت و برز و مراعی و در قدیم مستقر ملوک آنجا شهر سعده بوده و سپس صنعا مستقر ملوک گردیده است و شهرک جرش و ناحیت صمدان و شهر سام و شهر دمار و شهر منکث و شهر صهیب و سریر از این ناحیت است . (از حدود العالم )