خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاکی
/xāki/
معنی
۱. آلوده به خاک؛ خاکآلود.
۲. تهیهشده از خاک.
۳. (اسم) رنگی شبیه قهوهای روشن، مانند رنگ خاک.
۴. به رنگ خاک.
۵. [مجاز] آدمی؛ مردم.
۶. [مقابلِ آبی] مربوط به خشکی.
۷. [مجاز] فروتن؛ افتاده: ◻︎ بنیآدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی: ۱۰۶).
۸. [قدیمی، مجاز] خوار؛ ذلیل.
۹. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] فروتن بودن؛ افتاده بودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بری، زمینی
۲. افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع
۳. به رنگ خاک، خاکیرنگ
۴. خاکآلود، خاکآلوده
۵. خاکزاد
۶. خاکزی ≠ آبی
۷. خاکین
۸. آسفالتنشده (جاده)
دیکشنری
dusty, earthbound, earthen, earthly, earthy, ground, humble, mortal, planetary, terrestrial, worldly
-
جستوجوی دقیق
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است که در زمان بایزیدخان وفات یافت و از مردم اسکوب بود. این بیت از اوست :ملامت چکمزم هر گزی که هجران بر کمال ایلرکه هر نسنه کمال اولسه فلک آنی زوال ایلر.(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) دهی است از دهستان تنگ گزی بخش اردل شهرستان شهر کرد واقع در 70 هزارگزی شمال باختر اردل و 18 هزارگزی راه کوهرنگ . ناحیه ای است کوهستانی با آب وهوای معتدل و 227 تن سکنه که زبانشان فارسی و لری ومذهبشان شیعه است . آب آنجا از چشمه و محصول آن ...
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) شاعری است از اهل قسطمونیه و از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است . وی در زمان اسماعیل بیک آل اسفندیار میزیسته و این بیت او راست :ای مراد مومن و ترسا معین مرد وزن قدرتکدر طاشی که مرجان که مر مرد و زن .(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) محمد افندی . از شعرای متأخر عثمانی است اصل وی از قصبه ٔ کلیس ولایت حلب است . وی از آنجا به قسطنطنیه آمد و در صف خواجگان قرار گرفت و شغل دفترداری و کتابت یافت مرگش بسال 1172 هَ . ق . است . در وفات راغب پاشا صدراعظم رثائی دارد که این دو ...
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) محمد. از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است که صاحب تذکره ای نیز میباشد وی برادر کوچک عاشق چلبی است و او راست این بیت :کوز قیزار دوب کیرمشم بر چشمی آهو عشقنه چشم خونبارم کوروب صانماک بنی صاحب رمد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) مصطفی . از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است و این بیت از اوست :قاشلرک اوستنده دیر خالک کوران ای مه جبین بال آچوب پرواز ایدرصان سدره دن روح الامین .(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) میرزا علی قلیخان لگزی از شعرای متأخر ایران و ازرجال شاه طهماسب صفوی بوده است . این بیت او راست :غم که پیر عقل تدبیرش بمردن می کندمی فروشش چاره در یک آب خوردن می کند.(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) میرزابیک که با ملا صوفی بتألیف «بت خانه » تذکره ٔ بزرگ در دو جلد بسال 1010 هَ . ق . پرداخت و عبداللطیف بن عبداﷲالعباسی در 1021 بر آن ضمیمه ای نوشته است . (از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 828).
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) نام جماعتی و قبیله ای است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) نام محلی است کنار راه تبریز و سراب میان کرد کندی و دوز دوزان در 76800 گزی تبریز. دهی است جزء دهستان ابرغان . بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 45 هزارگزی باختر سراب و 2 هزارگزی شوسه سراب به تبریز. ناحیه ای است جلگه ای با آب و هوای معتدل و ...
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) نام مردهندی است که در ربیعالاول سال 886 هَ . ق . قدم بمصر گذاشت و ادعاء کرد که سنش 250 سال است . سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: چون او را دیدم عقل تجویز بیش از 70 سال را بر او نکرد، مضافاً آنکه او بر این مدعی خود دلیلی نداشت . بوضع ظاهری ...
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) نام یکی از دراویش است که طبع شعر هم داشته . صاحب مجالس النفائس چنین آرد: مولانا خاکی از کوسو بوده و بسی درویش و دردمندمی نموده و طبع نظم نیز داشته و این مطلع از اوست :نیازمند توئیم ای بناز پرورده ترا زمانه عجب دلنواز پرورده . (ترجمه ٔ م...
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به خاک . (برهان قاطع) (آنندراج ). خلاف آبی ، چون حیوان خاکی . ج ، خاکیان : آب و خاک اجزای خاکی را همی کلی کندباز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند. ناصرخسرو.جانت را اندر تن خاکی بدانش زرکنی چون همی ناید برون هرگز مگر از خاک زر....
-
خاکی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بری، زمینی ۲. افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع ۳. به رنگ خاک، خاکیرنگ ۴. خاکآلود، خاکآلوده ۵. خاکزاد ۶. خاکزی ≠ آبی ۷. خاکین ۸. آسفالتنشده (جاده)
-
edaphic
خاکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] مربوط به خاک زراعی