رخنه کردنhackواژههای مصوب فرهنگستاندست یافتن غیرمُجاز به دادهها در رایانه، معمولاً به قصد تخریب یا سوءاستفاده
ترفندlife hackواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع شگرد یا مهارت یا اندیشه یا روش جدید و کمهزینهای که باعث افزایش بهرهوری و کارایی در جنبههایی از زندگی شود
غذافرینگیfood jagواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد غذایی را که پیشتر از آن تنفر داشته است بسیار دوست میدارد یا برعکس
خاک بسریلغتنامه دهخداخاک بسری . [ ب ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل خاک بسری کردن . عمل آرامیدن زن با شوی (در تداول زنان عامی ). عمل با حلال خود آرمیدن . عمل آرامیدن با زن .
خاک بسری کردنلغتنامه دهخداخاک بسری کردن . [ ب ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرامیدن زن با شوی . آرامیدن با زن . || به اصطلاح عوام مشهد، لواط.
صبریلغتنامه دهخداصبری . [ ص َ ] (اِخ ) وی از شعرای ایران و از سادات قصبه ٔزواره تابع اردستان از مضافات اصفهان است . ازوست :زبس که خاک بسر کردم از غمت مشکل که روز حشر سر از خاک بر توانم کرد.(قاموس الاعلام ترکی ).
خونینلغتنامه دهخداخونین . (ص نسبی ) منسوب به خون . || آلوده به خون . خون آلوده . (ناظم الاطباء) : کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک زمزم فشرده شد چو حجر کز تو باز ماند. خاقانی .گویی که دوباره تیر خونین نمرود به آسمان برانداخت
کفنلغتنامه دهخداکفن . [ ک َ ف َ ] (ع اِ) جامه ٔ مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) جامه و امثال آن که بر مرده پوشند و آن مأخوذ از معنی ستر و نهفتن است . (از اقرب الموارد). جامه ای که بر مرده پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند. (ناظم الاطباء). جثن . (منتهی الارب ). جامه ای که
ترلغتنامه دهخداتر. [ ت َ ] (ص ) نقیض خشک باشد. (برهان ). آب رسیده . (فرهنگ رشیدی ). ضد خشک . (انجمن آرا). آبدار. (آنندراج ). چیزی که دارای بلّت باشد. مقابل خشک . نمدار و مرطوب . (ناظم الاطباء). محمد معین درحاشیه ٔ برهان آرد: گورانی تر ، خیس . فریزندی و نطنزی و یرنی ، تر . سمنانی و سنگسری و
دبیرلغتنامه دهخدادبیر. [ دَ ] (ص ، اِ) نویسنده . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). منشی . (برهان ) (جهانگیری ). پناغ . (سروری ). بناغ . (دهار). کاتب . (مهذب الاسماء). ادیب . کتّاب . قلم زن . باسواد. که خط دارد. که خواندن و نوشتن تواند. که کتابت تواند. دارای هنر نویسندگی . صاحب غ
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
خاکفرهنگ فارسی عمید۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
درویش خاکلغتنامه دهخدادرویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغراف
راز خاکلغتنامه دهخداراز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر