خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاک مال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاک مال
/xākmāl/
معنی
۱. مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن.
۲. [مجاز] خوار و ذلیل کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاک مال
لغتنامه دهخدا
خاک مال . (اِمص مرکب ) مالیدن با خاک . || کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ «کردن » و «دادن » و «خوردن » مستعمل است . (آنندراج ) : چنان چست و چابک نهد دست و پاکه نعلش دهد خاک مال هواوز آن میخورد سایه این خاک مال که یکجای باشد قرارش محال . ظهوری (از آنندر...
-
خاک مال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) xākmāl ۱. مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن.۲. [مجاز] خوار و ذلیل کردن.
-
واژههای مشابه
-
گرد و خاک
مهندسی شیمی
Dust
-
ماده رنگبر - خاک رس
مهندسی شیمی
Clay
-
این خاک آن خاک
لغتنامه دهخدا
این خاک آن خاک . (اِ مرکب ) یکی از فنون کشتی از سلسله ٔ «کنده ها». (فرهنگ فارسی دکتر معین ).
-
خاک (زیر) پا ،خاکِ در
لهجه و گویش تهرانی
فروتن
-
خاک آب
لغتنامه دهخدا
خاک آب . (اِ مرکب ) اولین آبی است که بزراعت کاشته شده میدهند. (چ روستائی یا دائرة المعارف فلاحتی تألیف تقی بهرامی ص 485). آب بار اول که پس از پاشیدن تخم به کشت دهند و آن را کلوخ گویند. || آبی که پس از تسطیح زمین و شکستن کلوخها بزمین دهند. || آبی که ...
-
خاک آلودن
لغتنامه دهخدا
خاک آلودن . [ دَ ] (مص مرکب )آغشتن بخاک . || در خاک خفتن : گر ز خاک آلودنت آسوده میگردند خلق تن بخاک تیره ده آسایش دلها طلب .صائب تبریزی .
-
خاک اره
لغتنامه دهخدا
خاک اره . [ ک ِ / ک ْ اَ رْ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریزه چوبهائی که پس ازاره کردن قطعه چوب بدست می آید. نُشارَه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد). وُشارّه .
-
خاک اقدام
لغتنامه دهخدا
خاک اقدام . [ ک ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زمین است . || در مورد تواضع و فروتنی بکار برند. تراب اقدام .
-
خاک بدر
لغتنامه دهخدا
خاک بدر. [ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) غمگین و دردمند. || مرده . || (اِ مرکب ) مصیبت . || فقر و تنگدستی . (ناظم الاطباء).
-
خاک برکشیدن
لغتنامه دهخدا
خاک برکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خاک برکشیدن از چاه یعنی لاروبی کردن چاه . پاک کردن چاه . شاو.
-
خاک برگ
لغتنامه دهخدا
خاک برگ . [ ک ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاک که از برگهای پوسیده کنند کود و رشوه را.
-
خاک بودن
لغتنامه دهخدا
خاک بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن . (آنندراج ). افتادگی کردن و متواضع بودن . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) : ز مادر هم از تخم ضحاک بودسرسر کشان پیش او خاک بود.فردوسی .