خاک مطبقلغتنامه دهخداخاک مطبق . [ ک ِ م ُ طَب ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : شرم در این طارم ازرق نماندآب در این خاک مطبق نماند .نظامی (از آنندراج ).
رخنه کردنhackواژههای مصوب فرهنگستاندست یافتن غیرمُجاز به دادهها در رایانه، معمولاً به قصد تخریب یا سوءاستفاده
ترفندlife hackواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع شگرد یا مهارت یا اندیشه یا روش جدید و کمهزینهای که باعث افزایش بهرهوری و کارایی در جنبههایی از زندگی شود
غذافرینگیfood jagواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد غذایی را که پیشتر از آن تنفر داشته است بسیار دوست میدارد یا برعکس
خاک معلقلغتنامه دهخداخاک معلق . [ ک ِ م ُ ع َل ْ ل َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاک مطبق . کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به خاک مطبق شود.
آب معلقلغتنامه دهخداآب معلق . [ ب ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً، آسمان : سنگ در این خاک مطبَّق نشان خاک بر این آب معلق فشان .نظامی .
مطبقلغتنامه دهخدامطبق . [م ُ طَب ْ ب َ ] (ع ص ) توبرتو کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی . (ناظم الاطباء). طبقه طبقه بر هم نهاده شده : و این قبر المسیح در [ بیت المقدس ] یکی پاره سنگ است منقور و منقوش مطبق . (مجمل التواریخ و ا
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
خاکفرهنگ فارسی عمید۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
درویش خاکلغتنامه دهخدادرویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغراف
راز خاکلغتنامه دهخداراز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر