خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبر دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبر دار
لهجه و گویش مازنی
Khaber daar آگاه – باخبر
-
واژههای مشابه
-
خَبَرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
علم (وعلم به معني تشخيص و تميز دادن) -خبر
-
خرچی خبر
لغتنامه دهخدا
خرچی خبر. [ خ َ خ َ ب َ ] (اِ مرکب ) آنکه بنقل هرشنیده و دیده حریص است بی قصد سوئی . آنکه عادت ببردن خبرها از جایی بجایی دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :خرچی خبر در ده چه خبر. (از امثال و حکم دهخدا).
-
خوش خبر
لغتنامه دهخدا
خوش خبر. [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) نویددهنده . مژده دهنده . (ناظم الاطباء). مژده ور. (یادداشت مؤلف ) : نکته ٔ روح فزا از دهن دوست بگونامه ٔ خوش خبر از عالم اسرار بیار. حافظ.آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده دادتا جان فشانمش چو زر و سیم در ...
-
خبر آحاد
لغتنامه دهخدا
خبر آحاد. [ خ َ ب َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبر واحد. رجوع به بحث خبر از نظر اصولیین شود.
-
خبر آمدن
لغتنامه دهخدا
خبر آمدن . [ خ َ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع آمدن . از مطلبی آگهی بدست آمدن . مطلع شدن : بعاقبت خبر آمد که مرد ظالم مردبسیم سوختگان زرنگار کرده سرای . سعدی .مه دو هفته اسیرش گرفت و بند نهاددوهفته رفت که از وی خبر نیآمد بیش . سعدی (خواتیم ).یا مسافر...
-
خبر آوردن
لغتنامه دهخدا
خبر آوردن . [ خ َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . بردن خبر از مکانی به مکان دیگر به جهت نمامی . || سعایت کردن . غمازی کردن . || اطلاع از امری دادن . کسی را با نقل خبر از امری مطلع کردن : زیرا که درختی که مر او را نشناسی بارش خبر آرد که بود دست...
-
خبر ارخی
لغتنامه دهخدا
خبر ارخی . [ خ َ ب َ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، واقع در 44 هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 15 هزارگزی خاور شوسه ٔ همدان به بیجار. این ناحیه در تپه ماهور واقع و هوایش سرد است . به آنجا 687 تن سکونت دارند ...
-
خبر افتادن
لغتنامه دهخدا
خبر افتادن . [ خ َ ب َ اُ دَ] (مص مرکب ) پخش شدن خبر. منتشر گشتن خبر. انتشار یافتن خبر. پراکنده شدن خبر« : ... به ارجان خبر افتاد که علی تکین گذشته شد». (تاریخ بیهقی ).
-
خبر بردن
لغتنامه دهخدا
خبر بردن . [ خ َ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع دادن . مطلبی بگوش کسی رساندن . با خبر کردن : خبر بردند شیرین را که فرهادبماهی حوضه بست و جوی بگشاد. نظامی .خبربرد صاحب خبر نزد شاه که مشتی ستمدیده ٔ دادخواه . نظامی .تنی چند از گرانجانان که دانی خبر بردن...
-
خبر پائین
لغتنامه دهخدا
خبر پائین . [ خ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 66 هزارگزی جنوب خاوری بافت سر راه فرعی خبر به دشت بر. این ناحیه کوهستانی است با آب و هوای مناطق سردسیری که 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
خبر پرسیدن
لغتنامه دهخدا
خبر پرسیدن . [ خ َ ب َ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) کسب اطلاع کردن از طریق خبر. پرسیدن خبر. با خبر کسب اطلاع کردن : دلم از صحبت شیراز بکلی بگرفت وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم .سعدی .
-
خبر توت
لغتنامه دهخدا
خبر توت . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است به افغانستان در شانزده هزار و پانصدگزی شمال قریه ٔ مقر علاقه ٔ دهله ولایت قندهار بین 65 درجه و 52 دقیقه ٔ طول شرقی و 32 درجه و 6 دقیقه و 22 ثانیه ٔ عرض شمالی . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2).
-
خبر جستن
لغتنامه دهخدا
خبر جستن . [ خ َ ب َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) کسب خبر کردن . جویای خبر شدن . خبر بدست آوردن . تهنبس . هنبسة. (از منتهی الارب ). || تجسس کردن . جستجو کردن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).