خبر داشتنلغتنامه دهخداخبر داشتن . [ خ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مطلع بودن . آگاهی داشتن . واقف بودن . اطلاع داشتن : ز رستم همانا نداری خبرکه گیتی ازو گشته زیر و زبر. فردوسی .سخن وزیر بغنیمت گیر که گفته است ترا نصیحت گوید و خداوند خبر ندارد
خبر داشتنفرهنگ مترادف و متضادآگاه بودن، مطلع بودن، مستحضر بودن، در جریان بودن، واقف بودن، با اطلاع بودن
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ ُ ] (ع ص ) عالم بخبر. مطلع. خبردار. واقف . دانا. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ ُ ] (ع مص ) مصدر دیگری است در خِبر و آن علم بحقیقت چیزی پیدا کردن . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). «ما لی به خبر». (از اقرب الموارد) : بکنم هرچه بدانم که دروخیرست نکنم آنچه بدانم که نمیدانم . <p
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ َ ] (ع مص ) شیار کردن زمین برای زراعت . (از منتهی الارب ) (از معجم الوسیط). || امتحان کردن . آزمودن . (از معجم الوسیط). آگاهی به چیزی یافتن . (معجم الوسیط) (منتهی الارب ). || خبر کسی را راست یافتن . || طعام را چرب کردن . (از معجم الوسیط).
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ ُ ] (ع ص ) عالم بخبر. مطلع. خبردار. واقف . دانا. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ ُ ] (ع مص ) مصدر دیگری است در خِبر و آن علم بحقیقت چیزی پیدا کردن . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). «ما لی به خبر». (از اقرب الموارد) : بکنم هرچه بدانم که دروخیرست نکنم آنچه بدانم که نمیدانم . <p
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ َ ] (ع مص ) شیار کردن زمین برای زراعت . (از منتهی الارب ) (از معجم الوسیط). || امتحان کردن . آزمودن . (از معجم الوسیط). آگاهی به چیزی یافتن . (معجم الوسیط) (منتهی الارب ). || خبر کسی را راست یافتن . || طعام را چرب کردن . (از معجم الوسیط).
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ َ ب َ ] (ع اِ) آگاهی . آگهی . اطلاع . وقوف . (از ناظم الاطباء) : خبر شد ورا زآنکه افراسیاب چو کشتی برآمد ابر روی آب . فردوسی .چو اندر نصیبین خبر یافتندهمه جنگ را تیز بشتافتند. فرد
حجیة خبرلغتنامه دهخداحجیة خبر. [ ح ُج ْ جی ی َ ت ِ خ َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بحثی از اصول فقه است که آیاخبر واحد و یا خبر متواتر حجت است یعنی دلیلیت داردیا نه . رجوع به خبر و خبر واحد و خبر متواتر شود.
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ ُ ] (ع ص ) عالم بخبر. مطلع. خبردار. واقف . دانا. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ ُ ] (ع مص ) مصدر دیگری است در خِبر و آن علم بحقیقت چیزی پیدا کردن . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). «ما لی به خبر». (از اقرب الموارد) : بکنم هرچه بدانم که دروخیرست نکنم آنچه بدانم که نمیدانم . <p
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ َ ] (ع مص ) شیار کردن زمین برای زراعت . (از منتهی الارب ) (از معجم الوسیط). || امتحان کردن . آزمودن . (از معجم الوسیط). آگاهی به چیزی یافتن . (معجم الوسیط) (منتهی الارب ). || خبر کسی را راست یافتن . || طعام را چرب کردن . (از معجم الوسیط).