خبنیدنیلغتنامه دهخداخبنیدنی . [ خ َ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) خوابانیدنی . قابل خوابانیدن . مجازاً در چیزی که قابل فرو کشتن و از بین رفتن باشد مستعمل است .
خُردشدگی یخبندانیfrost shattering, gelifractionواژههای مصوب فرهنگستانخُردشدگی و فروپاشی فیزیکی سنگ یا خاک براثر فشار عظیم ناشی از یخزدگی آب موجود در شکستگیها یا فضاهای خالی یا سطوح لایهبندی آن
خبنیدنلغتنامه دهخداخبنیدن . [ خ َ ب َ دَ ] (مص ) خوابانیدن . بخواب کردن . (یادداشت مؤلف ) : خبنیدش زلطف بر زانو.سعدی .