خدورلغتنامه دهخداخدور. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِخِدر. (از ناظم الاطباء). جمع خِدر. پرده برای دختران در گوشه ٔ خانه و هر آنچه بدیدن نیاید از خانه و مانند آن . (از آنندراج ). رجوع به خدر شود : همگان را بناز پرورده دایه ٔ رنج در ستور خدور.مسعودسعد.<
خدیورلغتنامه دهخداخدیور. [ خ ِ وَ ] (اِ) پادشاه . (برهان قاطع). || وزیر. || خداوندگار. || بزرگ . || یگانه ٔ عصر. (برهان قاطع). || شاهزاده . || شخص مسن محترم . (ناظم الاطباء). کدیور.
خداوردیلغتنامه دهخداخداوردی . [ خ ُ وِ ] (اِ) نامی است از نامهای مردان . (یادداشت بخط مؤلف ).علم است برای نامیدن مردان . چون : خداوردی خان رفت .
خداوردی کندیلغتنامه دهخداخداوردی کندی . [ خ ُ وِ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 16500گزی جنوب خاوری اهرو 3500گزی شوسه ٔ اهر - خیاو. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و <span class="hl" dir="
خداوردیلغتنامه دهخداخداوردی . [ خ ُ وِ ] (اِ) نامی است از نامهای مردان . (یادداشت بخط مؤلف ).علم است برای نامیدن مردان . چون : خداوردی خان رفت .
خداوردی کندیلغتنامه دهخداخداوردی کندی . [ خ ُ وِ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 16500گزی جنوب خاوری اهرو 3500گزی شوسه ٔ اهر - خیاو. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و <span class="hl" dir="