خدشهدار شدن

مترادف

۱. لطمه دیدن، آسیب دیدن، صدمه دیدن
۲. معیوب شدن، ناقص گشتن
۳. لکهدار شدن
۴. شبههناک شدن

جست‌وجوی دقیق

خدشهدار شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. لطمه دیدن، آسیب دیدن، صدمه دیدن ۲. معیوب شدن، ناقص گشتن ۳. لکهدار شدن ۴. شبههناک شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

خدشهدار کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. لطمه زدن، صدمه زدن ۲. معیوب کردن، ناقص کردن، شبههناک کردن

جست‌وجوی متن

مخدوش

فرهنگ مترادف و متضاد

خدشهدار، خراشیده، معیوب، دستخورده ≠ بیعیب، سالم

مخدوش کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خدشهدار کردن ۲. دستکاری کردن ۳. خراشیدن

خراشیده

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خدشهدار، مخدوش ≠ سالم، بیعیب ۲. زخم ۳. تراشیده

خراشیدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خراش دادن، زخم کردن، مجروح ساختن، مجروح کردن ۲. تراشیدن، زدودن، ستردن، محو کردن ۳. خاریدن ۴. خدشهدار کردن، مخدوش کردن

رسوا کردن

مقوله: احساسات فردی ن، بی‌آبرو (بدنام،سرافکنده ...) کردن، مفتضح کردن، کوس (طبل) رسوایی کسی ‌را زدن، استهزا کردن، تحقیر کردن افترا زدن، بدگویی کردن، تهمت زدن، بدنام کردن، ملوث کردن، خدشهدار کردن، لکه دار کردن

درپیوند

بیشتر بدانید

خدشهدار شدن

مترادف

جست‌وجوی دقیق