خرابیلغتنامه دهخداخرابی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن صرح بغدادی معروف به خرابی ، از روات است . او از محمدبن اسحاق مسیبی و غیره حدیث دارد و ابوبکربن مجاهد و ابوالحسین بن منادی از او روایت دارند. (از معجم البلدان ).
خرابیلغتنامه دهخداخرابی . [خ َ ] (حامص ) ویرانی . (از ناظم الاطباء) : سه پایه بر فلک زد زین خرابی گذشت از پایه ٔ خاکی و آبی . نظامی .به ز خرابی چو دگرکوی نیست جز بخرابی شدنم روی نیست . نظامی .خرابی
خرابیدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakdown, demolition, destruction, devastation, dilapidation, malfunction, rack, ruin, ruination, upset, wreck
زیانیلغتنامه دهخدازیانی . (حامص ) اتلاف و نقصان و خسارت و خرابی و تباهی . (ناظم الاطباء). || زندگی . (آنندراج ).
عرعرةلغتنامه دهخداعرعرة. [ ع ُ ع ُ ة ] (ع اِ) سر هر چیزی و معظم آن ، از آن است عرعرة الجبل و السنام . (منتهی الارب ) عرعرةالجبل و السنام و الانف ؛ قسمت بالا و معظم کوه و سنام و بینی : نزل العدو بعرعرة الجبل و نحن بحضیضه ؛ دشمن در بالای کوه فرود آمده است درحالی که ما در قسمت پایین آن هستیم . (ا
خلللغتنامه دهخداخلل . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) گشادگی میان دو چیز. رخنه . || مخرجهای باران از ابر. || بندگی مردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || پراکندگی در رأی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || عیب . (یادداشت بخط مؤلف ) <span clas
خرابیلغتنامه دهخداخرابی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن صرح بغدادی معروف به خرابی ، از روات است . او از محمدبن اسحاق مسیبی و غیره حدیث دارد و ابوبکربن مجاهد و ابوالحسین بن منادی از او روایت دارند. (از معجم البلدان ).
خرابیلغتنامه دهخداخرابی . [خ َ ] (حامص ) ویرانی . (از ناظم الاطباء) : سه پایه بر فلک زد زین خرابی گذشت از پایه ٔ خاکی و آبی . نظامی .به ز خرابی چو دگرکوی نیست جز بخرابی شدنم روی نیست . نظامی .خرابی
خرابیدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakdown, demolition, destruction, devastation, dilapidation, malfunction, rack, ruin, ruination, upset, wreck
خانه خرابیلغتنامه دهخداخانه خرابی . [ ن َ / ن ِ خ َ ] (حامص مرکب ) تهیدستی . بدبختی . چون : این کار موجب خانه خرابی است . || زیان بسیار. زیانی که مستوعب تمام دارایی شود.
خرابیلغتنامه دهخداخرابی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن صرح بغدادی معروف به خرابی ، از روات است . او از محمدبن اسحاق مسیبی و غیره حدیث دارد و ابوبکربن مجاهد و ابوالحسین بن منادی از او روایت دارند. (از معجم البلدان ).
خرابیلغتنامه دهخداخرابی . [خ َ ] (حامص ) ویرانی . (از ناظم الاطباء) : سه پایه بر فلک زد زین خرابی گذشت از پایه ٔ خاکی و آبی . نظامی .به ز خرابی چو دگرکوی نیست جز بخرابی شدنم روی نیست . نظامی .خرابی
کله خرابیلغتنامه دهخداکله خرابی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ َ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، تهی مغزی . بیخردی . (فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به کله خراب شود. || عصبانیت . تند مزاجی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خراب شود.