خراطیلغتنامه دهخداخراطی . [ خ ُ طا ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ برآید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
خراطیلغتنامه دهخداخراطی . [ خ َرْ را ] (حامص ) شغل خراط. (یادداشت بخط مؤلف ). شغل تراشیدن چوب و برابر ساختن آن . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) دکان خراط. (یادداشت بخط مؤلف ).
خراطیواژهنامه آزادمعنی این واژه درلغت نامه ها اشتغال به چوب تراشی است. خؤاطی در گویش لکی و غِراطی در گویش لری به معنی گردی، مدور و هرچیز دایره ای است. به نظر می رسد با توجه به معنای خِر به معنی گریبان و گلو، از ریشه همین واژه است که خود از ریشه چرخ و چرخاندن به تناسب کار خراط گرداندن را معنا بدهد، چراکه واژه های لری
خرائطیلغتنامه دهخداخرائطی . [ خ َ ءِی ی / ی ] (اِخ ) نام یکی از اخراج کنندگان اخیار بوده است و او را کتابی است بنام «هواتف » و همچنین «مکارم الاخلاق ». رجوع به تاریخ الخلفاء ص 132 و کشف الظنون شود.
خرایطیلغتنامه دهخداخرایطی . [ خ َ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن جعفر خرایطی ، مکنی به ابوبکر از اخباریان حسن است و او را تصانیف نیکوست . خرایطی در شام سکونت گزید و بدانجاحدیث گفت . او احادیث خود را از اهل حدیث شنید و بعدبدمشق رفت و سپس به عسقلان و در آنجا بحدود 327 یا <s
خیراتیلغتنامه دهخداخیراتی . [ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) قصد شده برای مقاصد خیر وداده شده یا دریافت شده در خیرات . (ناظم الاطباء).
خراطیملغتنامه دهخداخراطیم . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خرطوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرطومها. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- خراطیم القوم ؛ مهتران قوم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خراطینلغتنامه دهخداخراطین . [ خ َ ] (ع اِ) معرب خراتین است و آن کرمی باشد که در گل نرم تکون پیدا کند و بعربی حمرالارض گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). شاسه . (منتهی الارب ). گلخواره . غاک کرمه .خاک کرمه . کرم خاکی . (یادداشت مؤلف ). خواص طبی آن :کرمهای سرخ است که در زمین نمناک
خراطی کردنلغتنامه دهخداخراطی کردن . [ خ َرْ را ک َ دَ ] (مص مرکب ) در روی چیزی عمل خراطی انجام دادن . در چیزی خراطی اجرا کردن .
خراطیملغتنامه دهخداخراطیم . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خرطوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرطومها. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- خراطیم القوم ؛ مهتران قوم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خراطی شدنلغتنامه دهخداخراطی شدن . [ خ َرْ را ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عمل خراطی را قبول کردن . صورت خراطی را بخود گرفتن .
خراطینلغتنامه دهخداخراطین . [ خ َ ] (ع اِ) معرب خراتین است و آن کرمی باشد که در گل نرم تکون پیدا کند و بعربی حمرالارض گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). شاسه . (منتهی الارب ). گلخواره . غاک کرمه .خاک کرمه . کرم خاکی . (یادداشت مؤلف ). خواص طبی آن :کرمهای سرخ است که در زمین نمناک