خرتنکیلغتنامه دهخداخرتنکی . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) غالب جبرائیل خرتنکی ، مکنی به ابومنصور، از قریه ٔ خرتنک است و بخاری بمنزل او فرودآمد و در خانه ٔ او مرد. او را حکایات زیادی از بخاریست . (از معجم البلدان ).
خرتنکلغتنامه دهخداخرتنک . [ خ َ ت َ ] (اِخ ) نام قریتی بوده است بسمرقند و بین آنجا و سمرقند سه فرسخ راه است . قبر امام اهل حدیث محمدبن اسماعیل بدانجا میباشد. (از معجم البلدان ).
خرتناقواژهنامه آزادخِرتِناق. تلفظ عامیانه و نادرست خِرتلِاق. به معنای حنجره. در زبان عامیانه گاهی به اشتباه واژۀ خرتلاق، خرتناق تلفظ می شود. اصل این واژه در لغتنامۀ دهخدا آمده است. تا خرتلاق خوردن:بسیار خوردن، بیش از حد خوردن.