خرتولغتنامه دهخداخرتو. [ خ َ ] (اِ) ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط «خربق » تشخیص داده اند. در ذخیره ٔ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد : این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند
خرثاءلغتنامه دهخداخرثاء. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) زن برآمده تهیگاه سست گوشت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرثیلغتنامه دهخداخرثی . [ خ ُ ثی ی ] (ع اِ) اثاث البیت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). قماش خانه . (مهذب الاسماء). ج ، خراثی . || ردی ترین متاع . || ردیترین غنیمت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خریطیلغتنامه دهخداخریطی . [ خ ُ رْ رَی ْ طا ] (ع اِ) ستیزه در گریه . سختی گریه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خرتوتلغتنامه دهخداخرتوت . [ خ َ ] (اِ مرکب ) توت بزرگ زبون بیمزه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). توت دانه دار کم شیرینی . توت از جنس بد و دانه دار. توت نر. توت نرک . (یادداشت بخط مؤلف ) : کمال قدرت او را بچشم عبرت بین بیاوردشکر از نی ، بریشم از خ
خرتوخرلغتنامه دهخداخرتوخر. [ خ َ خ َ ] (اِ مرکب ) هرج و مرج . اغتشاش . درهم و برهم . بهم خورده . مغشوش .
افشرهلغتنامه دهخداافشره . [ اَ ش ُ رَ / رِ ] (ن مف ، اِ) هرچیز که آن را افشرده باشند و بعربی عصاره گویند. (برهان ). شیره ٔهر چیز که افشرده باشند و بعربی عصاره گویند. (فرهنگ مجمعالفرس ). فشرده شده که در عربی عصاره گویند. (فرهنگ شعوری ). عصاره . (تفلیسی ). عصیر
برداشتنلغتنامه دهخدابرداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع. (ترجمان القرآن ). رفع کردن . بلند کردن . (آنندراج ). نبر. (منتهی الارب ). بالا گرفتن . بر بردن . بالا بردن : الشغر؛ پای برداشتن سگ تا بول کند. (تاج المصادر بیهقی ) : فرود آمد از اسب دستان سام سراپرده زد زال
خرتوت بربریلغتنامه دهخداخرتوت بربری . [ خ َ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در دامنه ٔ کوه با 232 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ اترک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
خرتوتلغتنامه دهخداخرتوت . [ خ َ ] (اِ مرکب ) توت بزرگ زبون بیمزه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). توت دانه دار کم شیرینی . توت از جنس بد و دانه دار. توت نر. توت نرک . (یادداشت بخط مؤلف ) : کمال قدرت او را بچشم عبرت بین بیاوردشکر از نی ، بریشم از خ
خرتوخر شدنلغتنامه دهخداخرتوخر شدن . [ خ َ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هرج و مرج شدن . مغشوش شدن . آشفته شدن . در هم آمیخته شدن بی تناسب .
خرتوخر کردنلغتنامه دهخداخرتوخر کردن . [خ َ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی تناسبی در هم آمیختن . (یادداشت بخط مؤلف ). || حسابها را بقصد استفاده ٔ نامشروع در هم ریختن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرتوخرلغتنامه دهخداخرتوخر. [ خ َ خ َ ] (اِ مرکب ) هرج و مرج . اغتشاش . درهم و برهم . بهم خورده . مغشوش .