خراخاهلغتنامه دهخداخراخاه . [ خ َ ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است از رستاق انار طسوج جات . (از تاریخ قم ص 131).
خرخوارهلغتنامه دهخداخرخواره . [ خ َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) کلمه ای است فحش گونه که بمزاح یا تحقیر درباره ٔ کسی اطلاق کنند : مالکی مذهبان خرخواره کرده اند آزمون بسیخ کباب .<p class="auth
خرخوبلغتنامه دهخداخرخوب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر بسیارشیر که شیر وی بسرعت منقطع گردد. (از ناظم الاطباء). ماده شتر بسیارشیر سریعالانقطاع . (منتهی الارب ).
خرخورلغتنامه دهخداخرخور. [ خ َ ] (ع اِ صوت ) خِرخِر. (منتهی الارب ). رجوع به خِرخِر شود. || (ص ، اِ) ماده شتر بسیارشیر. (منتهی الارب ). || مرد خوش خوراک ، خوش پوشاک ، خوش فراش . (منتهی الارب ).
پالانگرلغتنامه دهخداپالانگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) پالاندوز. اَکّاف . قَتّاب : گویند گرفت یار تو یار دگراز رشک همی گویند ای جان پدرجانا تو بگفتگوی ایشان منگرخرخو بیند که غرقه شد پالانگر. فرخی .شبی نعلبندی و پالانگری حق خویش می
خرخوارهلغتنامه دهخداخرخواره . [ خ َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) کلمه ای است فحش گونه که بمزاح یا تحقیر درباره ٔ کسی اطلاق کنند : مالکی مذهبان خرخواره کرده اند آزمون بسیخ کباب .<p class="auth
خرخوبلغتنامه دهخداخرخوب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر بسیارشیر که شیر وی بسرعت منقطع گردد. (از ناظم الاطباء). ماده شتر بسیارشیر سریعالانقطاع . (منتهی الارب ).
خرخور شدنلغتنامه دهخداخرخور شدن . [ خ َ خوَرْ / خُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درشت و خشن و ناگوار شدن میوه و بقولات و جز آن چون خیار و کاهو. || خوراکی خر شدن ، مانند سگ خور شدن که قابل خوردن سگ گردیدن و حقیر شدن باشد.
خرخورلغتنامه دهخداخرخور. [ خ َ ] (ع اِ صوت ) خِرخِر. (منتهی الارب ). رجوع به خِرخِر شود. || (ص ، اِ) ماده شتر بسیارشیر. (منتهی الارب ). || مرد خوش خوراک ، خوش پوشاک ، خوش فراش . (منتهی الارب ).
خرخورلغتنامه دهخداخرخور. [ خ َ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) وصف است برای چیزی بخصوص میوه ای که قابلیت خوردن خود را از دست داده است .