خردانگارلغتنامه دهخداخردانگار. [ خ ُ اِ ] (نف مرکب ) کوته بین . کوته نظر. مته بخشخاش گذار. سختگیر. خرداندیش : که ملک ما درشت خوست و خردانگار. (کلیله و دمنه ).
خُردنگارهmicrologواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نگارۀ خُردمقاومتویژه که با سه الکترود در فاصلۀ یک اینچ از هم، در امتداد قائم بر روی بالشتکی که به دیوارۀ چاه چسبانده شده است، تهیه میشود
خُردنگارهminiature 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی نقاشی که معمولاً در مصورسازی کتابهای ادبی و حماسی و علمی به کار میرود
خردنرهلغتنامه دهخداخردنره . [ خ ُ ن َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کَمْش . کَمیش ، منه : اسب خردنره . (یادداشت بخط مؤلف ).
scornدیکشنری انگلیسی به فارسینومیدی، تمسخر، تحقیر، مذمت، حقارت، عار، بی اعتنایی، خردانگاری، خوار شمردن، خردانگاشتن، استهزاء کردن، اهانت کردن
scornsدیکشنری انگلیسی به فارسیفریب خورده، تمسخر، تحقیر، مذمت، حقارت، عار، بی اعتنایی، خردانگاری، خوار شمردن، خردانگاشتن، استهزاء کردن، اهانت کردن
ازدراءدیکشنری عربی به فارسیبي احترامي , بي حرمتي , اهانت , عدم رعايت , تمسخر , تحقير , بي اعتنايي , حقارت , خوار شمردن , اهانت کردن , استهزاء کردن , خردانگاري , خردانگاشتن