خردسالی

مترادف

بچگی، خردی، صباوت، صغر، طفولیت، کودکی ≠ کهولت

جست‌وجوی دقیق

خردسالی

لغت‌نامه دهخدا

خردسالی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) صِغَرسن . (یادداشت بخط مؤلف ). حالت خردسال : نام و نسبت بخردسالیست نسل از شجر بزرگ حالیست .نظامی .

خردسالی

فرهنگ مترادف و متضاد

بچگی، خردی، صباوت، صغر، طفولیت، کودکی ≠ کهولت

جست‌وجوی هم‌آوا

خردسالگی

لغت‌نامه دهخدا

خردسالگی . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) حالت خردسال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).

پوسیدگی خردسالی

early childhood carries, ECC 1, baby bottle tooth decay

واژه‌های مصوب فرهنگستان

خرابی دندان در خردسالان ناشی از مصرف مداوم مواد غذایی شیرین

خردسال

خردسال . [ خ ُ ] (ص مرکب ) کم سال . جوان . طفل . (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده . (آنندراج ). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال . (یادداشت بخط مؤلف ) : که دانست کاین کودک خردسال شود با بزرگان چنین بدسگال ؟ نظامی .هنوز