خردقلغتنامه دهخداخردق . [ خ َ دَ ] (معرب ، اِ) شوربا. معرب است از خوردیگ . (از منتهی الارب ). شوربا معرب است از خردیگ . (آنندراج ).
خردکلغتنامه دهخداخردک . [ خ ُ دَ ] (ص مصغر) خرده . کوچک : درختی که خردک بود باغبان بگرداند او را چو خواهد چنان چو گردد کلان باز نتواندش که از کژّی و خم بگرداندش . ابوشکور بلخی .داراء اکبر را پسری بود نام او اشک و بگاه اسکند
خردقطرهلغتنامه دهخداخردقطره . [ خ ُ ق َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ریزه قطره ، چون : بارانی خردقطره . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوردیکلغتنامه دهخداخوردیک . [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) شوربا، و معرب آن خردق و خردیق است . (یادداشت مؤلف ).
خردقطرهلغتنامه دهخداخردقطره . [ خ ُ ق َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ریزه قطره ، چون : بارانی خردقطره . (یادداشت بخط مؤلف ).