خردنرهلغتنامه دهخداخردنره . [ خ ُ ن َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کَمْش . کَمیش ، منه : اسب خردنره . (یادداشت بخط مؤلف ).
خُردنگارهmicrologواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نگارۀ خُردمقاومتویژه که با سه الکترود در فاصلۀ یک اینچ از هم، در امتداد قائم بر روی بالشتکی که به دیوارۀ چاه چسبانده شده است، تهیه میشود
خُردنگارهminiature 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی نقاشی که معمولاً در مصورسازی کتابهای ادبی و حماسی و علمی به کار میرود
خردانگارلغتنامه دهخداخردانگار. [ خ ُ اِ ] (نف مرکب ) کوته بین . کوته نظر. مته بخشخاش گذار. سختگیر. خرداندیش : که ملک ما درشت خوست و خردانگار. (کلیله و دمنه ).
میکروگرافیلغتنامه دهخدامیکروگرافی . [ رُ گ ِ ] (فرانسوی ، اِ) خردنگاری . (لغات فرهنگستان ). علم مطالعه و بررسی ذرات به یاری میکروسکپ .