خرده کاریلغتنامه دهخداخرده کاری . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نازک کاری . (آنندراج ). ریزه کاری : بزرگ امّید هم در خرده کاری ز لب میکرد هر دم شهدباری . ناصرخسرو.هرکه شعر بلند من خواندکآن یکی ازفلک
خرده خردهلغتنامه دهخداخرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خورده کاریلغتنامه دهخداخورده کاری . [ خوَرْ/ خُرْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) خرده کاری . کارهای غیرمهم و اندک . اعتراض . || ریزه کاری . || (اِ) کاری که ازآن عیب گیرند. (ناظم الاطباء).
همدگرلغتنامه دهخداهمدگر. [ هََ دِ گ َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) همدیگر. یک دیگر. (یادداشت مؤلف ). با هم . (آنندراج ) : برنیایم یک تنه با سه نفرپس ببرّمْشان نخست از همدگر. مولوی .خرده کاری بود و تفریقش خطرهمچو اوصال بدن با همدگر.<
کاورسهلغتنامه دهخداکاورسه . [وَ س َ / س ِ ] (اِ) گاورسه . (ناظم الاطباء). هر چیز ریزه و باریک که در خردی مشابه گاورس باشد. (غیاث ).- کاورسه کاری ؛ ریزه کاری و خرده کاری . (آنندراج ). دانه هایی هم چند گاورس در چیزی تعبیه کردن <span c
خردهفرهنگ فارسی عمید۱. ریزۀ هرچیز.۲. مقدار کم و اندک از چیزی.۳. (صفت) کوچک.۴. پول خُرد؛ سکه.۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.۶. نکته.۷. [قدیمی، مجاز] نکته.۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا.⟨ خرده گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: ◻︎ انوری بیخردگیها میکند /
خردهلغتنامه دهخداخرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ریزه هر چیز را گویند. (برهان قاطع). ریزه ٔ هر چیز از قبیل چوب و امثال آن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ریزه ٔ هر چیز از نان و امثال آن . کسره . (یادداشت مؤلف ) : در عقل واجب است
خردهدیکشنری فارسی به انگلیسیatom, bit, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupçon, splinter, touch, trivial, whit
خردهفرهنگ فارسی معین(خُ دِ) 1 - (اِ.) ریزه ، خرد. 2 - پول ، طلا، دارایی . 3 - (ص .) شکسته ، مغلوب . 4 - خطا، اشتباه . 5 - شرارة آتش . ؛ یک ~عا.) اندکی ، کمی .
دستخردهلغتنامه دهخدادستخرده . [ دَ خ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 38هزارگزی شمال راه شوسه ٔ آرو به بهبهان . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
حساب خردهلغتنامه دهخداحساب خرده . [ ح ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) طلب اندک . بدهی اندک و مختصر. || بقیه ٔ طلب . || کنایت از کینه و عداوت پیشینه دار.
خرده خردهلغتنامه دهخداخرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
شیشه خردهلغتنامه دهخداشیشه خرده . [ شی ش َ / ش ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ریزه ها و خرده های شیشه . پاره های شکسته ٔ شیشه . (یادداشت مؤلف ).- شیشه خرده داشتن جنس کسی ؛ بدجنس و مردم آزار و موذی بودن وی .
سال خردهلغتنامه دهخداسال خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج ) : افتادگی ضرور بود سال خرده راواجب شود نماز چو وقت زوال شد. محسن تأثیر (از آنندراج ).رجوع بسالخورده شود.<