خرمائیلغتنامه دهخداخرمائی .[ خ ُ ] (ص نسبی ) برنگ خرما. (یادداشت بخط مؤلف ).- موی خرمائی ؛ موی برنگ خرما. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرمائیلغتنامه دهخداخرمائی . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فرمشکان بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری سروستان و 8هزارگزی شوسه ٔ شیراز به خضر. این ده کوهستانی است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و ح
خرماءلغتنامه دهخداخرماء. [ خ َ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در وادی صفراء. (منتهی الارب ). عین الصفراء. (معجم البلدان ).
خرماءلغتنامه دهخداخرماء. [ خ َ ] (اِخ ) نام زمینی است ازآن ِ بنی عبس بن رباح از عداوه . (معجم البلدان ).
خرمائیانArecaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از خرماسانان، بهصورت درخت یا درختچه، با ساقۀ بدون شاخه و غالباً استوانهای متـ . نخلیان Palmaceae, Palmae
باهینلغتنامه دهخداباهین . (اِ) خرمائی که پیوسته بر آن غوره و خوشه های نیم رسیده و رسیده باشد. (منتهی الارب ).
عقدانلغتنامه دهخداعقدان . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) خرمائی است . (منتهی الارب ). نوعی خرما و تمر است . (از اقرب الموارد).
تمرهیرونلغتنامه دهخداتمرهیرون . [ ت َ رِ ] (اِ) خرمائی است خرد و سرخ و درآن استخوانی کوچک و باریک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مدوکلغتنامه دهخدامدوک . [ م ِ ] (اِ) درتداول مردم کرمان و فارس ، مدو. سوسک های خرمائی رنگ بالدار که در جاهای مرطوب می زیند. رجوع به مدو شود.
مذنبةلغتنامه دهخدامذنبة. [ م ُ ذَن ْ ن ِ ب َ ] (ع ص ) بسرة مذنبة؛ غوره ٔ خرمائی که از دنباله رسیدن گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به مُذَنِّب شود.
خرمائیانArecaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از خرماسانان، بهصورت درخت یا درختچه، با ساقۀ بدون شاخه و غالباً استوانهای متـ . نخلیان Palmaceae, Palmae