خرماءلغتنامه دهخداخرماء. [ خ َ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در وادی صفراء. (منتهی الارب ). عین الصفراء. (معجم البلدان ).
خرماءلغتنامه دهخداخرماء. [ خ َ ] (اِخ ) نام زمینی است ازآن ِ بنی عبس بن رباح از عداوه . (معجم البلدان ).
خرمائیلغتنامه دهخداخرمائی .[ خ ُ ] (ص نسبی ) برنگ خرما. (یادداشت بخط مؤلف ).- موی خرمائی ؛ موی برنگ خرما. (یادداشت بخط مؤلف ).
بسرفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز تازه و نو.۲. خرمای نارس؛ خرمایی که تازه رنگش زرد شده و هنوز خوب نرسیده است.
غمینلغتنامه دهخداغمین . [ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ نارسیده ٔ خوابانیده . پوشانیدن خرمای نارس تا برسد. || پوست تر زیر چیزی نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بمعنی غَمیل است . (از اقرب الموارد). رجوع به غمیل شود.