خریجهلغتنامه دهخداخریجه . [ خ ُ رَ ج َ ] (اِخ ) نام آبی است از آبهای عمروبن کلاب بنابر یکی از اقوال ابی زیاد چه او در جای دیگر از کتاب خود می گوید خریجه از مستغلات بنی عجلان است . (از معجم البلدان یاقوت ).
خرجةلغتنامه دهخداخرجة. [ خ َ رَ ج َ ] (اِخ ) نام آبی است و فراءآنرا در «باب خاء» آورده است . (از معجم البلدان ).
خرجةلغتنامه دهخداخرجة. [ خ ُ ج َ ] (ع ص ) بیرون شدکننده بسیار. منه : رجل خرجه ولجة؛ مردی که بیرون شد و آمد کند. (از منتهی الارب ).
خرزهلغتنامه دهخداخرزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. (از برهان قاطع). قضیب . نره . (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف ) : زین سان که ... تو میخ
آهوبرهلغتنامه دهخداآهوبره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ آهو. آهوبچه . برّه ٔ آهو. شادن . رشا. غزال . غزاله . ظبی . ظبیه . طلا. خِشف . ریم . جدایه . خریجه . یعفور : کف یوز پرمغز آهوبره همه چنگ شاهین دل گودره . <p class="a