خریعهلغتنامه دهخداخریعه . [ خ َ ع َ ] (ع ص ، اِ) زن فاجره . || زن که دوتاه شود از نرمی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خیره خیرهلغتنامه دهخداخیره خیره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ق مرکب )بیهوده . بی جهت . بی تقریب . بی دلیل بی علت : ای کرده خیره خیره ترا حیران چون خویشتن معطل و حیرانی . ناصرخسرو.</p
خچیرهلغتنامه دهخداخچیره . [ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است جزءدهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران . واقع در هیجده هزارگزی جنوب خاوری شهرک و 60هزارگزی راه مالرو عمومی . این ناحیه در کوهستان واقع و دارای آب و هوای نواحی سردسیر است . بدانجا 6
خراءةلغتنامه دهخداخراءة. [ خ ِ ءَ ] (ع اِ)اسم است ریدن را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (مص ) مصدر دیگر خرء است . (منتهی الارب ).
خراعلغتنامه دهخداخراع . [ خ ُ ] (ع اِ) دیوانگی شتر ماده . || شکستگی پشت ناقه که از آن پیوسته نشسته ماند و برخاستن نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).