خزیدهلغتنامه دهخداخزیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) شخصی که در کنجی ورخنه ای پنهان شده باشد. (ناظم الاطباء) : می بینم از این مرتبه خورشید فلک راچون شب پره در سایه ٔ حفظتو خزیده . انوری .|| دَر جَستَه
خزاخزلغتنامه دهخداخزاخز. [ خ َ خ َ ] (ص ) خزنده و خزیده . (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خزیدن را گویند. (آنندراج ).
کزفرهنگ فارسی معین(کِ) (اِ.) 1 - تنگی چیزی . 2 - (عا.) انسان یا جانوری که به کنجی خزیده و در خود فرو رفته باشد.
کزلغتنامه دهخداکز. [ ک ِ ] (اِ) حالت انسان یا جانوری در خود فرورفته و به کنجی خزیده از سرما یا ناخوشی . رجوع به کز کردن شود.
بیرون خزیدگیلغتنامه دهخدابیرون خزیدگی . [ خ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت بیرون خزیده : جحوظ عین ؛ بیرون خزیدگی چشم . (ملخص اللغات ).