خش خشلغتنامه دهخداخش خش . [ خ ِ خ ِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جامه ٔ آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن . بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذو جز آن . خشت خشت . (یادداشت بخط مؤلف ) : از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سؤال است آن جواب است ای
فروارلغتنامه دهخدافروار. [ ف َرْ ] (اِ) در اوستا ظاهراً فروارنه . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). خانه ٔ تابستانی باشد بر بالا. (فرهنگ اسدی ). خانه ٔ تابستانی را گویند عموماً و بالاخانه ای که اطراف آن در و پنجره ها داشته باشد خصوصاً و به معنی خانه ٔ زمستانی هم بنظر آمده است . (برهان ). فرواره . فر
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ](اِخ ) فرالاوی . محمدبن موسی . از اجله ٔ شعرای دوره ٔ سامانیان . معاصر شهید و رودکی . او عمری طویل یافته و ویرا جز دیوان غزل و قصیده ، مثنوی به بحر خفیف بوده و با علو مقام ادبی ثروت و بضاعتی چنانکه باید نداشته است . رودکی درباره ٔ او ظاهراً در مقا
صفةلغتنامه دهخداصفة. [ ص ُف ْ ف َ ] (ع اِ) نشستنگاه سوار از زین اسب . (مهذب الاسماء). زین پوش . (مجمل اللغه ). مِدرَعَة. (منتهی الارب ).- صفةالدار ؛ پیش دالان . (منتهی الارب ). || ایوان مسقف . ایوان . بهو. سقف دار. بشکم : شه جم بر آ
پوشیدنلغتنامه دهخداپوشیدن . [ دَ ] (مص ) در بر کردن . بتن کردن . در تن کردن . پوشیدن جامه ای را. ملبس شدن . در پوشیدن . بر تن کردن . بر تن راست کردن . لبس . تلبس . مکتسی شدن . اکتساء. (منتهی الارب ). رخت پوشیدن . لتب . (تاج المصادر بیهقی ). التتاب . (منتهی الارب ) :
کردنلغتنامه دهخداکردن . [ ک َ دَ ] (مص ) ساختن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). درست کردن . ساختن . ترتیب دادن : و [ به صقلاب ] انگور نیست ولکن انگبین سخت بسیار است نبید و آنچه بدو ماند ازانگبین کنند و خُنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سال از آن صد خنب کند. (حد
خزلغتنامه دهخداخز. [ خ َزز ] (ع اِ) جانوری است معروف که از پوست آن پوستین سازند. (برهان قاطع). جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند. (ناظم الاطباء). ج ، خزوز. (منتهی الارب ). داود ضریر انطاکی می گوید: حیوانی است بحری چهارپای در حجم گربه ای که رنگش به سبزی زند و از پوست آن لباس های ن
خزلغتنامه دهخداخز. [ خ َزز ] (ع مص ) خار بر سر دیوارنهادن تا کس برآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). پرچین بردیوار نهادن . (از تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || به تیر و نیزه دوختن . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه :
خزلغتنامه دهخداخز. [ خ َ ] (اِ) بلندی بیرون ران . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : از بلندی و ز پهنی و بزرگی که نمودراست گفتی که نه شیر است هیونی است کلان مهره ٔ گردن چون تخم سپندان کردی بُختیی را که سر و دست زدی بر خز ر
خزفرهنگ فارسی عمیدپستانداری کوچک و گوشتخوار، از خانوادۀ سمور، با دم دراز و پرمو و پوست قهوهای یا خاکستری که در زمستان سفید میشود.۲. پوست گرانبهای این جانور که از آن لباس میدوزند.۳. [قدیمی، مجاز] نوعی پارچۀ ابریشمی که گاهی در بافت آن پشم نیز به کار میبردند.
دخزلغتنامه دهخدادخز. [ دَ ] (ع ص ) بسیار سخت . (منتهی الارب ). || (مص ) گردآمدن با زن . آرمیدن با زن . (منتهی الارب ).
خرخزلغتنامه دهخداخرخز. [ خ َ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نام دیگر ناحیه ٔ خرخیز بترکستان است . رجوع به خرخیز شود.
خزلغتنامه دهخداخز. [ خ َزز ] (ع اِ) جانوری است معروف که از پوست آن پوستین سازند. (برهان قاطع). جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند. (ناظم الاطباء). ج ، خزوز. (منتهی الارب ). داود ضریر انطاکی می گوید: حیوانی است بحری چهارپای در حجم گربه ای که رنگش به سبزی زند و از پوست آن لباس های ن
خزلغتنامه دهخداخز. [ خ َزز ] (ع مص ) خار بر سر دیوارنهادن تا کس برآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). پرچین بردیوار نهادن . (از تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || به تیر و نیزه دوختن . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه :
خزلغتنامه دهخداخز. [ خ َ ] (اِ) بلندی بیرون ران . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : از بلندی و ز پهنی و بزرگی که نمودراست گفتی که نه شیر است هیونی است کلان مهره ٔ گردن چون تخم سپندان کردی بُختیی را که سر و دست زدی بر خز ر