خشیللغتنامه دهخداخشیل . [ خ َ ] (ع اِ) خس و خاشاک سیل آورده که خشک شده باشد. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خسللغتنامه دهخداخسل . [ خ ُس ْ س َ ] (ع ص ، اِ) اراذل . فرومایگان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خسللغتنامه دهخداخسل . [ خ َ ] (ع مص ) پاک گردانیدن از چیزی که به کار نیاید. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خسیللغتنامه دهخداخسیل .[ خ َ ] (ع ص ) فرومایه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خَسائل خسال . || دون . ناکس از قوم . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خَسائل ، خسال .
خشللغتنامه دهخداخشل . [ خ َ ش َ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خشیلانلغتنامه دهخداخشیلان . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 57 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 18 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آبادبه کرمانشاه . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوا
خسلغتنامه دهخداخس . [ خ َ ] (اِ) خاشه و خلاشه . خاشاک . (از برهان قاطع). خرده ٔ کاه . خاز. (از ناظم الاطباء). مرادف خار. (از آنندراج ). چوب ریزه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون بود بسته نیک راه ز خس . رودکی .بچشم تو اندر خس افکند باد<b
خشیلانلغتنامه دهخداخشیلان . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 57 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 18 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آبادبه کرمانشاه . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوا