خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشین
لغتنامه دهخدا
خشین . [ خ َ ] (اِ) هر چیز سیاه رنگ تیره که در آن سپیدی باشد مانند کوه برفدار. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). رجوع به خشینه شود. || بازی را گویند که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود و بعد از تولک اول چشم...
-
خشین
لغتنامه دهخدا
خشین . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ماوراءالنهر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
خشین دیزه
لغتنامه دهخدا
خشین دیزه . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نسف [ نخشب ]و نسبت بدان خشین دیزی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشین باز
لغتنامه دهخدا
خشین باز. [ خ َ ] (اِ مرکب ) خشین سار. (یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به خشین سار شود.
-
خشین بند
لغتنامه دهخدا
خشین بند. [ خ َ ب َ ] (اِ مرکب ) خشین پند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 361). رجوع به خشین پند شود.
-
خشین پند
لغتنامه دهخدا
خشین پند. [ خ َ پ َ ] (اِ) غلیواژ. زغن . گوشت ربا. اخاد. خاد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد قرین باز خشین پند. فرخی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).مرحوم دهخدا در این بیت می گویند: ظاهراً خشین صفت باز است و پند...
-
خشین سار
لغتنامه دهخدا
خشین سار. [ خ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از مرغابی باشد که پشت او سیاه رنگ و بر میان سر خال سپیدی دارد و او را خشین سار به جهت آن گویند که بباز سیاه رنگ می ماند چه خشین باز سیاه رنگ و سار بمعنی «مانند» باشد . (برهان قاطع) : از آن کردار کو مردم ربایدعقاب تیز...
-
باز خشین
لغتنامه دهخدا
باز خشین . [ زِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بازی بود سپیدفام کبودگون . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ). بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبز و سپید باشد یعنی خشینه رنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). بازی است سفیدرنگ مایل بکبود که بسیار جسور ومشهور است و آنر...
-
جستوجو در متن
-
ذوالرأسین
لغتنامه دهخدا
ذوالرأسین . [ ذُرْ رَءْ س َ ] (ع ص مرکب ) خداوند دو سر. دوسَرَه . || (اِخ ) لقب خشین ابن لای بن عصیم . رجوع به خشین شود. || لقب امیةبن جشم بن کنانة.
-
خنفشار
لغتنامه دهخدا
خنفشار. [ خ َ ف َ ] (اِ) نوعی بزرگ از اردک . (ناظم الاطباء). خشنسار. خشین سار. خشیشار. خشتنسار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
اخشن
لغتنامه دهخدا
اخشن .[ اَ ش َ ] (اِخ ) اَخْشَن و خُشَیْن دو کوهند در بادیةالعرب و یکی کوچکتر از دیگریست . (معجم البلدان ).
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش ِ ](اِ) مخفف خشین و آن بازیی باشد نه سفید و نه سیاه .(از برهان قاطع). خشین . خشنسار. (حاشیه ٔ برهان قاطع). در لغت نامه ٔ فرس ص 124 بنا بر قول حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : خشن سپید بود و همین است در صحاح الفرس .
-
خنسار
لغتنامه دهخدا
خنسار. [ خ َ ] (اِ) جانوری است آبی که گوشت آن را خورند. (برهان قاطع). در حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع آمده : مصحف خشنسار. رجوع شود به خشین سار و خشیشار.