خصومتگریلغتنامه دهخداخصومتگری . [ خ ُ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) دشمنی . عداوت : خصومتگری برگرفتم ز راه بدین اعتماد آمدم نزد شاه .نظامی .
خصومتگرلغتنامه دهخداخصومتگر. [ خ ُ م َ گ َ ] (ص مرکب ) دشمنی کننده . مدعی . منازع . حریف : خصومتگران گشته در خاک پست هنوز آن خصومت در آن خاک هست .نظامی .