خضارلغتنامه دهخداخضار. [ خ ُض ْ ضا ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خضارلغتنامه دهخداخضار. [ خ َ ] (ع اِ) شیر که در آن آب بیشتر باشد. || تره ٔ نورس .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خضارلغتنامه دهخداخضار. [ خ ُ ] (ع اِ) موضع بسیاردرخت . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (منتهی الارب ).
خدارلغتنامه دهخداخدار.[ خ َ ] (ع اِ) یک نوع گلبنی . || یک قسم نهالی . (از ناظم الاطباء). نوعی دوشکی است (رونهالی ). || نوعی پرده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خدارلغتنامه دهخداخدار. [ خ ِ ] (اِخ ) قلعتی بعربستان بوده است که از آنجا تا صنعاء یک روز راه فاصله داشته بعضی آن را «ذوالخدار»و جز آن آورده اند. (از معجم البلدان ).
خداگیرلغتنامه دهخداخداگیر. [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کسی که ببلای آسمانی وآفت ناگهانی گرفتار شود. (از آنندراج ) : چو گیرد عدو را شه از حق گزین خداگیر معنی ندارد جزاین . ملاطغرا (از آنندراج ).در فرهنگ ناظم الاطباء بخداگیر معنی مصد
خدایارلغتنامه دهخداخدایار. [ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از آبادیهای بخش سقز کردستان است و بجای کلمه ٔ «اللهیار» سابق برگزیده شده . (از لغات موضوعه ٔ فرهنگستان ).
خضاربلغتنامه دهخداخضارب . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- ماء خضارب ؛ آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خضارعلغتنامه دهخداخضارع . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) بخیل که بتکلف سخاوت کند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || مرد زفت ترشرو. (آنندراج ).
خضارملغتنامه دهخداخضارم . [ خ َ رِ ] (اِخ ) نام وادیی است در یمامه که جوالخضارم نیز می نامند. (از معجم البلدان ).
خضارملغتنامه دهخداخضارم . [ خ َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خضرم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود.
خضارملغتنامه دهخداخضارم . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) مهتر و بردبار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود.
خضاربلغتنامه دهخداخضارب . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- ماء خضارب ؛ آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خضارعلغتنامه دهخداخضارع . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) بخیل که بتکلف سخاوت کند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || مرد زفت ترشرو. (آنندراج ).
خضارملغتنامه دهخداخضارم . [ خ َ رِ ] (اِخ ) نام وادیی است در یمامه که جوالخضارم نیز می نامند. (از معجم البلدان ).
خضارملغتنامه دهخداخضارم . [ خ َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خضرم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود.
خضارملغتنامه دهخداخضارم . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) مهتر و بردبار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود.