خطا رفتنلغتنامه دهخداخطا رفتن . [ خ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به اشتباه رفتن . بسهو رفتن : سکندر بحیوان خطا می رودمن اینجا سکندر کجا می رود. نظامی .ما چون نشانه پای بگل در بمانده ایم خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود. <p class="auth
ختاءلغتنامه دهخداختاء. [ خ َت ْءْ ] (ع مص ) باز ایستانیدن کسی از کار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کف . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغة) (لسان العرب ).
ختائیلغتنامه دهخداختائی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب بختا که نام ناحیتی است بچین : ترک ختائی شده یعنی چو ماه زلف خطا بر زده زیر کلاه . نظامی .|| (اِ) هرپارچه ٔ راه براه . (یادداشت بخط مؤلف ) || نام نوعی آجر است که از آجر نظامی کوتاه ت
ختائیلغتنامه دهخداختائی .[ خ َ ] (اِخ ) نام تیره ای است از ایل آقاجری کهکیلویه از ایلات فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88).
مُّرْشِداًفرهنگ واژگان قرآنرهبر - رشد دهنده - هدایت کننده (از کلمه رشد به معناي اصابت به واقع که مخالف غیّ و گمراهی و خطا رفتن است )
قاق شدنفرهنگ فارسی معین(شُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) 1 - عقب افتادن اسب در مسابقه . 2 - باختن در بازی . 3 - به خطا رفتن تیر.
غَيِّفرهنگ واژگان قرآنبه خطا رفتن - گمراهي - جهلي است که از اعتقادي باطل ناشي شده باشد - جهالتي که از اعتقادي فاسد نشأت گرفته ونه از بي اعتقادي - سرگشتگي - گمراهي - پيمودن راهي که منجر به دوري از مقصد مي شود ضدّ رشد
غَيّاًفرهنگ واژگان قرآنبه خطا رفتن - گمراهي - جهلي است که از اعتقادي باطل ناشي شده باشد - جهالتي که از اعتقادي فاسد نشأت گرفته ونه از بي اعتقادي - سرگشتگي - گمراهي - پيمودن راهي که منجر به دوري از مقصد مي شود ضدّ رشد
خطالغتنامه دهخداخطا. [ خ ِ / خ َ ] (از ع ، اِ) سهو و اشتباه . (ناظم الاطباء). نقیض صواب . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرت سوی نخجیر کردن هواست گر از خانه نخجیر گیری خطاست . فردوسی .زین بیش شما را سوی م
خطالغتنامه دهخداخطا. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خُطوَة و خَطوَة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خطالغتنامه دهخداخطا. [ خ َ ] (اِخ ) نام شهریست از ترکستان . زمین مشکخیز منسوب به خوبرویان و شاهدان . (از شرفنامه ٔ منیری ). ختا. رجوع به ختا در این لغت نامه شود : همه مرز چین با خطا و ختن گرفتش ببازوی شمشیرزن . فردوسی .مرکب غزو ور
خبط و خطالغتنامه دهخداخبط وخطا. [ خ َ طُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اشتباه . خطا. ناصواب . ناهنجار. غیر مستقیم . غیر صحیح .
خطالغتنامه دهخداخطا. [ خ ِ / خ َ ] (از ع ، اِ) سهو و اشتباه . (ناظم الاطباء). نقیض صواب . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرت سوی نخجیر کردن هواست گر از خانه نخجیر گیری خطاست . فردوسی .زین بیش شما را سوی م
خطالغتنامه دهخداخطا. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خُطوَة و خَطوَة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).