خطةلغتنامه دهخداخطة. [ خ ِطْ طَ ] (ع اِ) زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند و حدود پیدا کرده تا دیگری در آن دخالت نکند. (ناظم الاطباء). جای فراگرفته . (زمخشری ). جای گرد درگرفته . زمینی که گرد آن خط کشیده اند علامت تملک یا بنا را. زمین حدکرده شده جهت بنا. آنجا که خط کشند ت
خطةلغتنامه دهخداخطة. [ خ ُطْ طَ ] (ع اِ) کار بزرگ . || حال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || جهل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || بازیچه ای است مر اعرابیان را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || اسم است از خط مانند نقطه که اسم است
خطةدیکشنری عربی به فارسیبرنامه , طرح , نقشه , تدبير , انديشه , خيال , نقشه کشيدن , ترتيب , رويه , تمهيد , نقشه طرح کردن , توطله چيدن
پیختهلغتنامه دهخداپیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پیختن . رجوع به پیختن شود. || میده . (غیاث ).
ختعلغتنامه دهخداختع. [ ] (اِخ ) نام سکه ای (= محله ) بوده است به بخارا که نهر «بیکند» از نهر بزرگ شهر (= نهری که از رود سند جدا میشد) نزدیک آغاز «سکه ختع» گرفته میشد و بعضی ازربض را مشروب می کرد و در نو کنده آب آن کم میشد. (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج <span class="hl" dir="ltr
ختعلغتنامه دهخداختع. [ خ َ ] (ع مص ) رفتن درتاریکی و گذشتن در آن بقصد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || راهبری کردن در تاریکی شب . (از متن اللغة) : اعیت ادلاء الفلاة الختعا. رؤبة (از اقرب الموارد).|| رفتن . روان شدن . (از متن اللغة) (اقرب الموارد): خت
ختعلغتنامه دهخداختع. [ خ َ ت ِ ] (ع ص ) دلیل حاذق . راهبر واقف . (از متن اللغة). دلیل ماهری که در حرکت متوقف نشود و حیران نگردد. (معجم الوسیط). || (اِ) کفتار. (از اقرب الموارد). ضبع.
ختعلغتنامه دهخداختع.[ خ ُ ت َ ] (ع اِ) کفتار. (از منتهی الارب ). نامی از نامهای کفتار است ولی ثبت نشده است . (از متن اللغة). کفتار ماده . (از ناظم الاطباء). || راهبر دانا در رهبری . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط): وجدته خُتَع لاسکع؛ ای لایتحیر. (از متن اللغة).
خطخطةلغتنامه دهخداخطخطة. [ خ َ خ َ طَ] (ع مص ) ناوناوان رفتن از ماندگی . منه : خطخط فی سیره ؛ ناوناوان رفت از ماندگی . || کمیز انداختن . منه : خطخط ببوله ؛ کمیز انداخت . (منتهی الارب ).
مسخطةلغتنامه دهخدامسخطة. [ م َ خ َ طَ ] (ع اِ) آنچه سبب سخط و خشم گردد: البر مرضاة للرب مسخطة للشیطان . (از اقرب الموارد).
امخطةلغتنامه دهخداامخطة. [ اَ خ ِ طَ ] (ع اِ) ج ِ مخاط. (از اقرب الموارد). آبهایی که از بینی آید. و رجوع به مخاط شود.