خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خل
/xal/
معنی
= خلیدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ابله، دیوانه، سبکعقل، سبکمغز، احمق، سفیه، کانا ≠ عاقل
دیکشنری
crackbrained, crazy, daft, dotty, lunatic, gaga, haywire, nut, queer, touched, unbalanced
-
جستوجوی دقیق
-
خل
لغتنامه دهخدا
خل . [ خ َ ] (اِ) بمعنی آمدن باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). ورود. (ناظم الاطباء). || بیا، یعنی کلمه امر آمدن . (برهان قاطع). آیش . (ناظم الاطباء).
-
خل
لغتنامه دهخدا
خل . [ خ َل ل ] (ع اِ) راه نافذ در ریگ و راه نافذ میان دو ریگ و یا در ریگ متراکم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخُل ّ، خِلال . || مرد نحیف مختل الجسم . || جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از ...
-
خل
لغتنامه دهخدا
خل . [ خ َل ل ] (ع مص ) سوراخ نافذ کردن در چیزی . منه : خل الشیی ٔ خلا. || زبان شتربچه را شکافتن و چوب در آن کردن تا شیر نمکد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : خل الفصیل . || نیزه زدن بکسی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) ...
-
خل
لغتنامه دهخدا
خل . [ خ ِ ] (اِ) خلط بینی انسان و گوسفند و امثال آن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). در تداول مردم گناباد، کسی که زیاده از بینی وی خل آید او را خلّوک گویند. خُل .
-
خل
لغتنامه دهخدا
خل . [ خ ِل ل ] (ع اِمص ) مصادقت . مواخات . دوستی . (از منتهی الارب ). منه : انه الکریم الخل . || (ص ) فقیر. محتاج . درویش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (اِ) دوست . در این صورت همیشه با لفظ ود مرادف می باشد. خُل ّ. (منتهی الا...
-
خل
لغتنامه دهخدا
خل . [ خ ُ ] (اِ) آب بینی انسان و گوسفند و امثال آن . (برهان قاطع). خِل . || سوراخ مقعد بزبان گیلگی . (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || خاکستر. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ). مرحوم دهخدا می گویند اصل این کلمه ٔ خاکستر مخلوط به ...
-
خل
لغتنامه دهخدا
خل . [ خ ُ ] (ص ) کم عقل . بی کیاست .
-
خل
لغتنامه دهخدا
خل . [ خ ُل ل ] (ع اِ) دوست . در این صورت همیشه با لفظ ود مرادف می باشد. خِل ّ. (منتهی الارب ). منه : کان لی وداًو خلا. ج ، اخلال . رجوع به خِل ّ در این لغت نامه شود.
-
خل
واژگان مترادف و متضاد
ابله، دیوانه، سبکعقل، سبکمغز، احمق، سفیه، کانا ≠ عاقل
-
خل
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرکه ۲. لاغر شدن ۳. سوراخ کردن
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خلیدن) [قدیمی] xal = خلیدن
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خلّ، جمع: خِلال] [قدیمی] xal[l] سرکه.
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خیل، خلم، خله› [قدیمی] xel آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی جانوران بیرون میآید.
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] xol کمعقل؛ بیخرد؛ ابله؛ احمق.
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xol خاکستر.