خلاف معتادلغتنامه دهخداخلاف معتاد.[ خ ِ / خ َ ف ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخالف رسم . ضد رواج . ضد استعمال . عکس عادت . (ناظم الاطباء).
خلائفلغتنامه دهخداخلائف . [ خ َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ خلیفة. (منتهی الارب ). رجوع به خلیفة در این لغت نامه شود : وهو الذی جعلکم خلائف الارض . (قرآن 165/6). ثم جعلناکم خلائف فی الارض من بعدهم . (قرآن 14/10). ه
خلافلغتنامه دهخداخلاف . [ خ ِ ] (ع اِ) نوعی از بید است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). درخت بید را گویند. چنین گویند که در عهد قدیم تخم او در زمین افتاده و بخلاف معهود درخت او برآمد و بزرگ شد. بدین سبب ، عرب او را خلاف نام نهاد و این تعریف خلیل بن احمد است و گفته اند از ان
خلافلغتنامه دهخداخلاف . [ خ ِ ] (ع مص ) مخالفت کردن . منه : خالفه مخالفةً و خلافاً. || واپس ایستاده شدن . || موافقت نکردن . منه : خالفها الی موضع آخر. || نزد زن کسی به پنهانی رفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : هو یخالف فلانة؛ او میرود نزدیک فلان ز
خلایفلغتنامه دهخداخلایف . [ خ َ ی ِ ] (ع اِ) خلائف . ج ِ خلیفة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خلیفة در این لغت نامه شود.
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن خداداد ملقب به مجدالدین . قاضی شیراز است که در نزد افراد خاندان اینجو بعزت تام میزیسته و مدرسه ای در شیراز بنا کرده بنام مدرسه ٔ مجدیه که در آنجا تدریس میکرد. ابن بطوطه که بقصد زیارت مجدالدین از اصفهان بشیراز رفت او را به لقب قطب الاولیاء فر
سابق الدینلغتنامه دهخداسابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (امیر سپهسالار ... علی سهل ) از ارکان دولت سلجوقیان کرمان (آل قارود) و در اواخر قرن ششم کوتوال قلعه ٔ بم و مردی داهی و شجاع و کاردان و مدبر و از برکشیدگان بهرام شاه بن طغرل شاه (565 - <span class="hl" dir="
خلافلغتنامه دهخداخلاف . [ خ ِ ] (ع اِ) نوعی از بید است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). درخت بید را گویند. چنین گویند که در عهد قدیم تخم او در زمین افتاده و بخلاف معهود درخت او برآمد و بزرگ شد. بدین سبب ، عرب او را خلاف نام نهاد و این تعریف خلیل بن احمد است و گفته اند از ان
خلافلغتنامه دهخداخلاف . [ خ ِ ] (ع مص ) مخالفت کردن . منه : خالفه مخالفةً و خلافاً. || واپس ایستاده شدن . || موافقت نکردن . منه : خالفها الی موضع آخر. || نزد زن کسی به پنهانی رفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : هو یخالف فلانة؛ او میرود نزدیک فلان ز
خلاففرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ وفاق] ناسازگاری؛ مخالفت.۲. (اسم، صفت) عمل ناشایست.۳. (اسم) (حقوق) جرم پایینتر از جنحه.۴. (اسم، صفت) سخن ناحق و دروغ.۵. (اسم، صفت) [عامیانه] بزهکار؛ خلافکار.۶. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] نوعی درخت بید.⟨ برخلافِ: (حرف اضافه) برعکسِ؛ ضدِ.
خلافلغتنامه دهخداخلاف . [ خ ِ ] (ع اِ) نوعی از بید است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). درخت بید را گویند. چنین گویند که در عهد قدیم تخم او در زمین افتاده و بخلاف معهود درخت او برآمد و بزرگ شد. بدین سبب ، عرب او را خلاف نام نهاد و این تعریف خلیل بن احمد است و گفته اند از ان
خلافلغتنامه دهخداخلاف . [ خ ِ ] (ع مص ) مخالفت کردن . منه : خالفه مخالفةً و خلافاً. || واپس ایستاده شدن . || موافقت نکردن . منه : خالفها الی موضع آخر. || نزد زن کسی به پنهانی رفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : هو یخالف فلانة؛ او میرود نزدیک فلان ز
مخلافلغتنامه دهخدامخلاف . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار خلاف کننده ٔ وعده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) روستا. ج ، مخالیف . و منه مخالیف الیمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ناحیه . یقال فی کل بلد مخلاف ؛ ای ناحیة. (ناظم الاطباء). مخلاف در یمن