خلصهلغتنامه دهخداخلصه . [ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتی بوده . (منتهی الارب ).- ذوالخلصه ؛ خانه ای که آنرا کعبه ٔ یمانیه ٔ خثعم گفتندی و در آن خانه بتی بود خلصه نام . بعضی آنرا ذوالخلصه بدین سبب گفتند و بعض دیگر گویند بدان جهت ذوالخلصه است که آن خانه ، منبت گیاه خل
خلصهلغتنامه دهخداخلصه . [ خ َ ل ُ ص َ ] (اِخ ) نام قریه ای است واقع در وادی مرالظهران . (از معجم البلدان یاقوت ).
خلسةلغتنامه دهخداخلسة. [ خ ِ س َ ] (ع اِ) هیئت و نوع ربودگی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلسةلغتنامه دهخداخلسة. [ خ َ س َ ] (ع اِ) یک بار ربودگی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلسةلغتنامه دهخداخلسة. [ خ ُ س َ ] (ع اِمص ) ربودگی . || بهم آمیختگی گیاه خشک و تر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلصةلغتنامه دهخداخلصة. [ خ َ ص َ ] (ع اِ) واحد خَلَص . یکدانه ٔخلص . (منتهی الارب ). گیاهی است خوشبوی که بدرخت پیچدو حب آن چون حب انگور باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلصةلغتنامه دهخداخلصة. [ خ َ ص َ ] (ع اِ) واحد خَلَص . یکدانه ٔخلص . (منتهی الارب ). گیاهی است خوشبوی که بدرخت پیچدو حب آن چون حب انگور باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
پیرخانقاهواژهنامه آزادپیر در اینجا به معنای بزرگ، خانقاه، خانگاه، خوانگاه به معنای صومعه، خلوتگاه و یا محل عبادت، خلصه و تحقیق عرفان سوفیان و دراویش. پیر خانقاه~ بزرگ خانقاه~بزرگ دراویش
تلخیصلغتنامه دهخداتلخیص . [ ت َ ] (ع مص ) بیان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیان کردن و شرح دادن و تقریب کلام و خلاصه کردن آن . یقال : لخصت القول ؛ ای اقتصرت فیه و اختصرت منه ُ مایحتاج الیه . (از اقرب الموارد). خلاصه کردن . (آنندراج ). || خلاصه ٔ چیزی را گرفتن :لخص الشی ٔ، خلصه ُ؛ ای
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد مرسی بن بلال اللغوی النحوی مکنی به ابوالعباس . صاحب بغیه از ابن عبدالملک روایت کند که مرسی عالمی در نحو و لغت و ادبست و اوراست شرحی بر الغریب المصنف و شرحی بر اصلاح المنطق ابن السکیت و الفاظی بر غریب افزوده است و مظفر عبدالملک از شاگردان
ذوالخلصةلغتنامه دهخداذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که رسول اکرم جریربن عبداﷲ البجلی را بدان صوب مبعوث فرمود، بسوخت . و بعضی گفته اند آن بت ازعمروبن لحی ّبن قمعه بود و آن
مخلصهلغتنامه دهخدامخلصه . [ م ُ خ َل ْ ل ِ ص َ ] (ع اِ) مَحاجِم . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یک نوع گیاهی خوشبو از جنس بابونه . (ناظم الاطباء). گل کتانی که به اسامی محاجم و دهان شیرو فلیحه و گیاه نوروزی نیز موسوم است . (فرهنگ فارسی معین ).... و این نام (مخلصه ) از آن گویند که
مخلصهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با شاخههای کوتاه، گلهای سرخ، و برگهای تلخ که مصرف دارویی دارد؛ بابونۀ گاوی.