خلشلغتنامه دهخداخلش . [ خ َ ل ِ ] (اِمص ) عمل خلیدن .(از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : جانب دیگر خلش آغاز کردباز قزوینی فغانی ساز کرد. مولوی .|| فرورفتگی چیزی بجایی بنحوی که مجروح گرداند، مانند فرورفتگی خار بعضو آدمی . || ا
خلسلغتنامه دهخداخلس . [ خ َ ] (ع اِ) گیاه خشک که گیاه تر از بن آن رسته بهم آمیخته باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلسلغتنامه دهخداخلس . [ خ َ ] (ع مص ) ربودن چیزی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
خلسلغتنامه دهخداخلس . [ خ ُ ](ع ص ، اِ) زنان سپیدی که سپیدی آنها بسیاهی آمیخته باشد. ج ِ خلساء. (منتهی الارب ). یقال : هن نساء خلس .
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) جایگاهی است در آره میان مکه و مدینه و در این قرای نخلستانها یافت میشود. (از معجم البلدان یاقوت ).
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) جایگاهی است در آره میان مکه و مدینه و در این قرای نخلستانها یافت میشود. (از معجم البلدان یاقوت ).
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) گیاهی خوش بوی که بر درختی که نزدیک وی بود می تند و دانه ٔ آن مانند مهره ٔ عقیق است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) خوش درآمدن استخوان در گوشت و آن در قصب استخوانهای دست و پا باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : خلص العظم .
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ ِ ] (ع اِ) دوست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گزیده . (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خلصاء، خُلصان .
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ ُل ْ ل َ ] (ع ص ) بی آمیغ. پاک . محض . (یادداشت بخط مؤلف ).- دوست خلص ؛ دوست محض .|| ج ِ خالص : اهل الروم بیض خلص . (یادداشت بخط مؤلف ).
حسن مخلصلغتنامه دهخداحسن مخلص . [ ح ُ ن ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسن مخالص . ظهیرالدین سمرقندی آرد: و از جمله ٔ بلاغت آن است که تخلص نیکوتر بود و چنان بود که شاعر تکلف کند و بیت مخلص نیکوتر و قوی گوید. (ترجمان البلاغة ص 57).
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) جایگاهی است در آره میان مکه و مدینه و در این قرای نخلستانها یافت میشود. (از معجم البلدان یاقوت ).
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) گیاهی خوش بوی که بر درختی که نزدیک وی بود می تند و دانه ٔ آن مانند مهره ٔ عقیق است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) خوش درآمدن استخوان در گوشت و آن در قصب استخوانهای دست و پا باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : خلص العظم .
خلصلغتنامه دهخداخلص . [ خ ِ ] (ع اِ) دوست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گزیده . (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خلصاء، خُلصان .