خلوت سرایلغتنامه دهخداخلوت سرای . [ خ َل ْ وَ س َ ] (اِ مرکب ) خلوتخانه . (ناظم الاطباء) : در چارسوی کون و مکان وحشت است خیزخلوتسرای انس جز از لامکان مجوی . خاقانی .در سور سر رسیده و دیده بچشم سرخلوتسرای قدمت بی چون و بی چرا. <p
خلوتلغتنامه دهخداخلوت . [ خ َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . دارای 224 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ آجرلو و محصول آن غلات و چغندر و بادام و حبوبات و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغ
خلوطلغتنامه دهخداخلوط. [ خ َ ] (ع ص ) مخلوطکننده . آمیزنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (اِمص ) امتزاج . (منتهی الارب ).
خلودلغتنامه دهخداخلود. [ خ ُ ] (ع اِمص ) بقاء. همیشگی . (منتهی الارب ).دوام . (یادداشت بخط مؤلف ) : ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود. (قرآن 34/50) : این جهان گذرنده دار خلود نیست . (تاریخ بیهقی ). خلود درنگ چیزی اس
خلودلغتنامه دهخداخلود. [ خ ُ ] (ع مص ) همیشه ماندن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). جاودان شدن . جاویدان ماندن . (یادداشت بخط مؤلف ). خلد. || مقیم گردیدن در جای . خلد. || موی هنوز سپید نشده کلانسال گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خلد. || جاودانه
خلوددیکشنری عربی به فارسیابديت , مکرر , بدون سرانجام و سراغاز , بي پايان , ازليت , جاوداني , بي زماني
نفخهفرهنگ فارسی عمید۱. دم؛ نفس.۲. (پزشکی) [قدیمی] ورم و آماس شکم.⟨ نفخهٴ صور: [قدیمی] بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود میدمد و مردگان زنده میشوند: ◻︎ حریفان خلوتسرای الست / به یک جرعه تا نفخهٴ صور مست (سعدی۱: ۱۰۳).
مهمان سرالغتنامه دهخدامهمان سرا. [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمانخانه . سرای خاص مهمانان . میهمان سرا. میهمان سرای . ثوی : دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سراش تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام . خاقانی .ز درویش خالی نبودی درش مسافر به
صورلغتنامه دهخداصور. (ع اِ) بوق . (مهذب الاسماء). شاخ حیوان که آنرا مینوازند. (غیاث اللغات ). شاخ که در آن دمند. (منتهی الارب ). نای . ناقور. قرن . شاخ . (منتهی الارب ) : دم صور بشناس و انگیختن روانها به تنها برآمیختن . اسدی .گیتی
بارجالغتنامه دهخدابارجا. (اِ مرکب ) بارجای . بمعنی بارگاه است که محل بار ملوک و سلاطین باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). یعنی محل بار ملوک که بارگاه نیز گویند. مثالش امیرخسرو فرماید : دل پاکش که هست از کینه معصوم بهیجا آهن و در بارجا موم . (از سر
گوشه نشینلغتنامه دهخداگوشه نشین . [ ش َ / ش ِ ن ِ ] (نف مرکب ) بر کرانه نشین . که جای در کرانه کند. که بر طرف چیزی نشیند نه در میانه . کناره نشین . || گوشه گیر و گوشه گزین . (آنندراج ). تنها و مجرد و خلوت نشین . (ناظم الاطباء). منزوی . معتزل . خانه نشین . عاکف <sp
خلوتلغتنامه دهخداخلوت . [ خ َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . دارای 224 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ آجرلو و محصول آن غلات و چغندر و بادام و حبوبات و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغ
خلوتفرهنگ فارسی عمید۱. فاقد ازدحام و شلوغی: شهر خلوت.۲. (اسم مصدر) تنهایی.۳. (اسم مصدر) تنها ماندن با معشوق.۴. (اسم) جای فاقد ازدحام و شلوغی.۵. (اسم مصدر) (تصوف) دوری گزیدن سالک از مردم برای تزکیۀ نفس.
خلوتلغتنامه دهخداخلوت . [ خ َل ْ وَ ] (ع اِ) انزوا. عزلت . (یادداشت بخط مؤلف ) : هزار زاره کنم نشنوند زاره ٔ من به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم . دقیقی .خلوتی کز فقر سازی خیمه ٔ مهدی شناس زحمتی کز خلق بینی موکب دجال دان .
خت و خلوتلغتنامه دهخداخت و خلوت . [ خ َ ت ُ / ت ْت ُ خ َ وَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) وصف است مرجایی را که هیچکس بدانجا نیست یا مردم بدانجانهایت قلیل است . (از یادداشتهای مرحوم مؤلف ): با وجودی که کوچه خت و خلوت بود من او را بدانجا دیدم .
خلوتلغتنامه دهخداخلوت . [ خ َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . دارای 224 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ آجرلو و محصول آن غلات و چغندر و بادام و حبوبات و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغ
ده خلوتلغتنامه دهخداده خلوت . [ دِه ْ خ َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 500گزی باختر فیروزآباد و شوسه ٔ فیروزآباد به شیراز. سکنه ٔ آن 239 تن . آب آن از رودخانه ٔ فیروزآباد تأمین می
ناظم خلوتلغتنامه دهخداناظم خلوت . [ ظِ م ِ خ َوَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داروغه ٔ خلوتخانه . (آنندراج ). کسی که نظم خلوتخانه ٔ شاهی را عهده ار است .
فراش خلوتلغتنامه دهخدافراش خلوت . [ ف َرْ را ش ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فراش مخصوص خلوت خانه ٔ شاه و غیره . (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه اتاق را فرش میکند و خدمت اطاق امرا و قصر پادشاهی سپرده به اوست . (ناظم الاطباء).