خلیواجلغتنامه دهخداخلیواج . [ خ َ لی ] (اِ) زغن را گویند. غلیواج . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به زغن و غلیواج شود.
خلیبیلغتنامه دهخداخلیبی . [ خ ِل ْ لی با ] (ع اِ) فریب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلية النحلدیکشنری عربی به فارسیکندو , کندوي عسل , جمع شدن , دسته شدن (مثل زنبور در کندو) , جاي شلوغ و پرفعاليت , جاي کار وپر قيل وقال , مرکز تجمع , در کندو جمع کردن , اندوختن
خليعدیکشنری عربی به فارسیشيار , اثر , شن کش , چنگک , چنگال , خط سير , جاي پا , جاده باريک , شکاف , خميدگي , شيب , هرزه , فاجر , بد اخلا ق , فاسد , رگه , سفر , با سرعت جلو رفتن , با چنگک جمع کردن , جمع اوري کردن
خليجدیکشنری عربی به فارسیسرخ مايل به قرمز , کهير , خليج کوچک , عوعوکردن , زوزه کشيدن(سگ) , دفاع کردن درمقابل , عاجزکردن , اسب کهر , خليج , گرداب , هر چيز بلعنده و فرو برنده , جدايي , فاصله ز دوري , مفارقت
داخليدیکشنری عربی به فارسیخانگي , زير سقف , دروني , داخلي , ناشي از درون , باطني , تويي , ذاتي , داخل رونده , دين دار , پرهيزکار , رام , درون
تدخليدیکشنری عربی به فارسیفضول , فضولا نه , سرزده (اينده) , ناخوانده(وارد شونده) , بزور داخل شونده , فرو رونده