لغتنامه دهخدا
خمرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) مایه ٔ خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته . || نوعی گیاه است مخصوص یمن . || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع و اذیت آن . || بقیه ٔ مستی در سر. خمار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || بوی . (منتهی الارب ) (