خنودلغتنامه دهخداخنود. [ خ ُ ] (اِ) بار اندکی که بر پشت ستور بارکش نهند تا قابل نشستن سوار بر آن باشد. (ناظم الاطباء).
خنوتلغتنامه دهخداخنوت . [ خ ِن ْ ن َ ] (ع ص ) مرد چابک شتابزده که بر نهالی نخسبد. || درمانده ٔ گول . || (اِ) ستوری است دریایی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنطلغتنامه دهخداخنط. [ خ َ ] (ع مص )رنج و غم دادن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : خنطه خنطاً؛ رنج و غم داد او را.
خنیدلغتنامه دهخداخنید. [ خ َ ] (اِ) شهرت . اشتهار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آوازه . || صدائی که از طاس برآید. (برهان قاطع). رجوع به خنیدن شود.
خنیدلغتنامه دهخداخنید. [ خ ُ ] (اِ) پسند. قبول . تحسین . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (ص ) مطبوع . مقبول . پسندیده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).