خواباندن مارپیچیserpentine layering, compound layeringواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خواباندن که در آن قسمتهایی از یک شاخۀ بلند و باریک بهطور متناوب در زیر خاک قرار گیرد
خواباندنلغتنامه دهخداخواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامه ٔ زرنگاربخواباند و آمد بر شهریار. ف
خوابانیدنلغتنامه دهخداخوابانیدن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) خسبیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). خواباندن . بخواب داشتن . کاری کردن که بخوابد. چون : بچه را خوابانیدم .(یادداشت بخط مؤلف ) : مهد پیل راست کردندو شبگیر وی را در مهد خوابانیدند. (تاریخ
خواباندنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجاز] سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن.۶. [عامیانه، مجاز] خَم کردن به حالت افقی: پشت کفشش را خوابانده بود.۷
خواباندنlayering 1, layerageواژههای مصوب فرهنگستانیکی از روشهای تولیدمثل گیاهان که در آن شاخۀ گیاه بدون جدا شدن از گیاهِ مادر ریشهدار شود
خواباندنلغتنامه دهخداخواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامه ٔ زرنگاربخواباند و آمد بر شهریار. ف
خواباندنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجاز] سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن.۶. [عامیانه، مجاز] خَم کردن به حالت افقی: پشت کفشش را خوابانده بود.۷
خواباندنlayering 1, layerageواژههای مصوب فرهنگستانیکی از روشهای تولیدمثل گیاهان که در آن شاخۀ گیاه بدون جدا شدن از گیاهِ مادر ریشهدار شود
خواباندندیکشنری فارسی به انگلیسیallay, bed, clinch, couch, lay, paralyze, quieten, relieve, rest, salve, sate
خواباندنلغتنامه دهخداخواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامه ٔ زرنگاربخواباند و آمد بر شهریار. ف
چشم خواباندنلغتنامه دهخداچشم خواباندن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) تغافل کردن . گویند فلانی چشم خود را خوابانیده است ؛یعنی دیده و دانسته تغافل کرده است . (از آنندراج ). نادیده انگاشتن . خود را به نادیدگی زدن <span class="hl
خواباندنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجاز] سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن.۶. [عامیانه، مجاز] خَم کردن به حالت افقی: پشت کفشش را خوابانده بود.۷
خواباندنlayering 1, layerageواژههای مصوب فرهنگستانیکی از روشهای تولیدمثل گیاهان که در آن شاخۀ گیاه بدون جدا شدن از گیاهِ مادر ریشهدار شود