خوابیدنیلغتنامه دهخداخوابیدنی . [ خوا / خا دَ ] (ص لیاقت ) قابل خوابیدن . مناسب خوابیدن . || (ق ) در حال خوابیدن . چون : فلانی خوابیدنی می نویسد.
خوابیدنلغتنامه دهخداخوابیدن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) خفتن . خسبیدن . استراحت کردن .(ناظم الاطباء). نوم . رقود. هجعت . (یادداشت بخط مؤلف ). || خوابانیدن . قرار دادن : بخوابم تنش خوار بر خاک برسرش بسته آرم بفتراک بر. <p class="a
خوابیدنفرهنگ فارسی عمید۱. به خواب رفتن؛ خفتن.۲. [عامیانه، مجاز] آرام شدن؛ آرام گرفتن.۳. دراز کشیدن.۴. [عامیانه، مجاز] بستری بودن.۵. [عامیانه، مجاز] انباشته شدن.۶. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل شدن.۷. [عامیانه، مجاز] راکد شدن.
خوابیدنhibernateواژههای مصوب فرهنگستانمنتقل کردن محتویات حافظۀ موقت به حافظۀ ثابت، مثلاً دیسک سخت، تا بعداً بتوان آنها را به وضعیت قبلی برگرداند، بیآنکه تغییری در روند کار برنامهها حاصل شود متـ . خواب کردن
ناخوابیدنیلغتنامه دهخداناخوابیدنی . [ خوا / خا دَ ](ص لیاقت ) که نمی خوابد. که خوابیدنی نیست . که آرامش و سکون نمی پذیرد. || که تمام شدنی نیست .
خسبیدنیلغتنامه دهخداخسبیدنی . [ خ ُ دَ ] (حامص ) عمل خوابیدن . خوابیدنی . خفتنی . (یادداشت بخط مؤلف ). || (ص لیاقت ) قابل خوابیدن . قابل خفتن .
ناخوابیدنیلغتنامه دهخداناخوابیدنی . [ خوا / خا دَ ](ص لیاقت ) که نمی خوابد. که خوابیدنی نیست . که آرامش و سکون نمی پذیرد. || که تمام شدنی نیست .