خواب شوریدهلغتنامه دهخداخواب شوریده . [ خوا / خا ب ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب آشفته . خواب ناراحت . || رؤیای آشفته . رؤیای درهم و برهم . رؤیای مخوف . ضِغث .
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
ضغثلغتنامه دهخداضغث . [ ض ِ / ض َ ] (ع اِ) دسته ٔ گیاه خشک و تر درآمیخته . (منتهی الارب ). یک مشت از گیاه خشک و تر بهم آمیخته . (منتخب اللغات ). دسته ٔ گیاه . (مهذب الاسماء). دسته ٔسپرغم . (دهار). || قبضه ٔ شاخ از یک بیخ . (منتهی الارب ). ج ، اَضغاث . || خوا
شوریدهلغتنامه دهخداشوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بی نظام و پریشان . (آنندراج ). بهم آمیخته . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). پریشان . (شرفنامه ٔ منیری ). مشوش و مغلق و مختلط و شوریده و پریشان و آمیخته . (ناظم الاطباء). ژولیده . آشفته . کاری درهم ، پوشیده . مشتبه . (یادداشت مرحوم دهخدا) <span class=
آشفتهلغتنامه دهخداآشفته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) خشمگین . بخشم آمده . مقابل آهسته : گهی آرمده و گه آرغده گهی آشفته و گه آهسته . رودکی .میغ چون ترکی آشفته که
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خوابفرهنگ فارسی عمید۱. حالت آسایش در انسان و حیوان که در طی آن حواس ظاهری انسان از کار میافتد.۲. تصاویر، وقایع، و مناظری که هنگام خواب از ذهن انسان میگذرد؛ رؤیا.۳. (صفت) [مجاز] بیخبر.۴. جهتی که پُرز دارای تمایل به خم شدن به آن است.۵. (اسم مصدر) رکود: خواب پول.۶. (بن مضارعِ خوابیدن) = خو
خوابhibernation 1, sleep modeواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن پس از انتقال محتویات حافظۀ موقت به حافظۀ ثابت، رایانه بدون فعالیت باقی میماند تا بتوان پس از مدتی روند کار برنامهها را بدون تغییر از سر گرفت
درخوابلغتنامه دهخدادرخواب . [ دَ خوا / خا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 135هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو مشک به کهنوج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
پیر بی خوابلغتنامه دهخداپیر بی خواب . [ رِ خوا / خا ] (اِخ ) گویا مرشدی یعنی پیشوای طریقتی و شیخی از شیوخ صوفیه بوده است که هیچ نمی خفته است . پیری افسانه ای که هیچ نمی خفته است . || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول فارسی بکسی که دیر یا کم خسبد خاصه اطفال گویند پیر
پیراهن خوابلغتنامه دهخداپیراهن خواب . [ هََ ن ِ خوا /خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ٔ خاص خفتن . شبی . (برهان ). جامه ٔ شب . || پیراهن زیر زنان .
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خور و خوابلغتنامه دهخداخور و خواب . [ خوَ / خ ُ رُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عمل خوردن و خوابیدن . کنایه از راحت و آسایش است . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر همین خور و خواب است حاصل از عمرت بهی