لغتنامه دهخدا
خواتیم . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خاتَم . انگشتری ها. خواتم . || خاتمه ها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خواتم : که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه ). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و صاح