خوارقلغتنامه دهخداخوارق . [ خ َ رِ ] (ع اِ) ج ِ خارق و خارقة. (یادداشت بخط مؤلف ). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً،کرامات اولیاء. (غیاث اللغات ).- خوارق عادت ؛ افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء.
خوارقفرهنگ فارسی معین(خَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ خارق . 1 - آنچه که خلاف عادات مردم باشد. 2 - کرامات اولیا.
سنگ خوارکلغتنامه دهخداسنگ خوارک . [ س َ خوا / خا رَ ] (اِ مرکب ) سنگخوار. (جهانگیری ). مرغک سنگ خوار که به عربی قطاة گویند. (برهان ) (آنندراج ). پرنده ای است از رسته ٔ ماکیان ها که در صحاری لای بوته های گون و خارها لانه میسازد و دارای پرواز مقطع و کوتاه ولی سریع م
خورقلغتنامه دهخداخورق . [ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در شمال راه شوسه ٔ زاهدان . این دهکده در دامنه ٔ کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 262 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زر
خورکلغتنامه دهخداخورک . [ خ َ / خُو رَ ] (اِ) دودکش بخاری بالای بام در تداول مردم شیراز. (یادداشت مؤلف ).
خورکلغتنامه دهخداخورک . [ خوَ / خ ُ رَ ] (ص ) (از: خور، مخفف خورنده + ََک ) خورنده ٔ کوچک .- بادخورک ؛ آنچه به او باد خورد. آنچه درمعرض باد قرار گیرد.- غم خورک ؛ بوتیمار که نام مرغکی است و معروفست این
خوارقدرلغتنامه دهخداخوارقدر. [ خوا / خا ق َ ] (ص مرکب ) بی قدر. ناچیز. پست قدر. بی شخصیت : و خوارقدرتر نزدیک ارباب وقع و مقدار. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).
خارقةلغتنامه دهخداخارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) کرامت . معجزه . آیت . نابِغَه . رجوع بکلمه ٔ خارق شود. ج ، خوارق .
کفرناحوملغتنامه دهخداکفرناحوم . [ ک َ رِ ] (اِخ ) موطن مسیح و محل برخی از معجزات و خوارق عادت و مواعظ وی . (از قاموس کتاب مقدس ). روستای ناحوم . و رجوع به ناحوم شود.
ثوبانفرهنگ نامها(تلفظ: savbān) (عربی) بازگشتن پس از رفته بودن ؛ (در اعلام) نام دو تن از صحابه ؛ نام ابن ابراهیم ، ابوالفیض شیخ ذوالنون مصر یکی از بزرگان عرفا که صاحب کرامات و خوارق عادات بود.
ثوبانلغتنامه دهخداثوبان . [ ث َ ] (اِخ )ابن ابراهیم ، ابوالفیض . شیخ ذوالنون مصری یکی از اکابر عرفاء صاحب کرامات و خوارق عادات و وفات او بسال هَ . ق . بود. رجوع به ابی الفضل ثوبان ... و نیز رجوع به ذوالنون مصری شود.
جلال الدین طیارلغتنامه دهخداجلال الدین طیار. [ ج َ لُدْ دطَی ْ یا ] (اِخ ) از زهاد و عباد مشهور است که بیشتراوقات بتلاوت قرآن اشتغال داشت . خوارق چندی بوی منسوب است . او در هفتصد و اندی از هجرت وفات کرد و در صومعه ٔ خود جنب مسجد مدفون گشت . (از شدالازار ص 211).
خوارقدرلغتنامه دهخداخوارقدر. [ خوا / خا ق َ ] (ص مرکب ) بی قدر. ناچیز. پست قدر. بی شخصیت : و خوارقدرتر نزدیک ارباب وقع و مقدار. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).