خوارکارهلغتنامه دهخداخوارکاره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (ص مرکب ) دشنام دهنده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خوارکاریلغتنامه دهخداخوارکاری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مساهله . سهل انگاری . وِل انگاری . مسامحه . بی مبالاتی . بی بندباری . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق زشت است خوارکاری خوبست بردباری گر با تو بردبا
خوارکاریفرهنگ فارسی عمیدسهلانگاری؛ بیمبالاتی: ◻︎ تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری: ۱۱۰).