خواستلغتنامه دهخداخواست . [ خوا / خا ] (ص ) راه کوفته شده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِ) جزیره که میان دریا باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ، اِمص ) اراده . مشیت . (ناظم الاطباء). اراده ای که دگرگون نشود : تو
خواشتلغتنامه دهخداخواشت . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج ، دارای 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و مختصر برنج . شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی . راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
خواشیدلغتنامه دهخداخواشید. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش ششتمد شهرستان سبزوار. این دهستان در شمال باختری کوه میش واقع و محدود است از شمال بدهستان زمج ، از جنوب به بخش بردسکن از شهرستان کاشمر، از خاور بدهستان شامات ، از باختر بدهستان همائی و فروغن . راه جدیدالاحداث و شوسه ٔ س
هاتکلغتنامه دهخداهاتک . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از هَتْک . پرده در: نخواست که خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی تهران ص 203).
امیرحسن دهلویلغتنامه دهخداامیرحسن دهلوی . [ اَ ح َ س َ ن ِ دِ ل َ ] (اِخ ) پسر علی سنجری ، ملقب به نجم الدین . عارف و شاعر و خوشنویس بود. در سال 771 یا 731 هَ .ق . درگذشت . از اشعار اوست :مشتاق تو بهیچ جمالی نظر نکردبیمار تو ز
آن کسیلغتنامه دهخداآن کسی . [ ک َ ] (صفت + ضمیر مبهم ) آن آدمی : بشیر آن کسی را که بودی نیازبدان خواسته دست بردی فراز. فردوسی .ترا آفرین از فریدون گردبزرگ آن کسی کو نداردْش خرد. فردوسی .بزرگ آن کسی ک
نام خواستلغتنامه دهخدانام خواست . [ خوا / خا ] (اِخ ) پسر «هزاران » از سرداران تورانی است ، در یادگار زریران آمده است : «نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید ورزم توزد و گناه کند و بکشد آن «پت خسرو» ارده ٔ مزدیسنان [ دلیر مزدیسنان ] را». (از مزدیسنا و تأثیر آ
سباعلغتنامه دهخداسباع . [ س ِ ] (ع اِ) درندگان مثل گرگ و شیر. (غیاث ). ج ِ سَبُع. ددان . ددگان . درندگان : نخواست که سباع و وحوش دریابند که او می بهراسد. (کلیله و دمنه ). آب و آتش و دد و سباع ودیگر موذیان در آن اثری ممکن نگردد ضیاع و سباع از خصب آن مراتع بفراخی رسیده .
خواستلغتنامه دهخداخواست . [ خوا / خا ] (ص ) راه کوفته شده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِ) جزیره که میان دریا باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ، اِمص ) اراده . مشیت . (ناظم الاطباء). اراده ای که دگرگون نشود : تو
خواستدیکشنری فارسی به انگلیسیaim, desire, fancy, liking, preference, propensity, readiness, requirement, resolution, stomach, volition, will, wish
درخواستلغتنامه دهخدادرخواست . [ دَ خوا / خا ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) درخواستن . خواستن . خواهش .خواستگاری . التماس . (آنندراج ). عرض . عرضداشت . دعا. (ناظم الاطباء). استدعا. تمنّی . طلب . مطالبه . تقاضا. تقاضی . مسألت : آن معتمد را
چنگال خواستلغتنامه دهخداچنگال خواست . [ چ َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) رجوع به چنگال خوست و چنگال خوش شود.
خواستلغتنامه دهخداخواست . [ خوا / خا ] (ص ) راه کوفته شده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِ) جزیره که میان دریا باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ، اِمص ) اراده . مشیت . (ناظم الاطباء). اراده ای که دگرگون نشود : تو
دادخواستلغتنامه دهخدادادخواست . [ خوا / خا ](مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) داد خواستن : جان نیارد هرگز از وی دادخواست داد مظلومان از اینسان میدهد. عطار.|| (اِ مرکب ) فرهنگستان این لغت را به جای عرضحال برگ
جوخواستلغتنامه دهخداجوخواست . [ جُو خا ] (اِخ ) دهی جزو دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک . شغل اهالی زراعت و قالی بافی است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 شود. از دیه های فراهان . (تاریخ قم ص 141). این دیه را جوخواست