خوانیدنلغتنامه دهخداخوانیدن . [خوا / خا دَ ] (مص ) قرائت کردن . خواندن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 400). || خواندن فرمودن . || صدا کردن . || آواز خواندن . || دعوت کردن . (ناظم الاطب
خواندنلغتنامه دهخداخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) قرائت کردن . تلاوت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای مج کنون تو شعر من از بر کن وبخوان از من دل و سگالش واز تو تن و زبان . رودکی .ببینم آخر روزی بکام
خواندنفرهنگ فارسی عمید۱. قرائت کردن؛ مطالعه کردن.۲. دعوت کردن به مهمانی.۳. (مصدر لازم) آواز خواندن.۴. تحصیل کردن؛ درس خواندن.۵. کسی را صدا زدن.۶. احضار کردن.۷. فرا گرفتن؛ آموختن.۸. (مصدر لازم) مطابق و هماهنگ بودن: این امضا با امضای او نمیخواند.۹. [مجاز] دریافتن: از چشمهای